تم
نویسه گردانی:
TM
تم . [ ت َم م / ت ِم م / ت ُم م ] (ع مص ) کامل و تمام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تمام کردن چیزی را و استمرار کردن بر وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تمام کردن . (زوزنی ). || به سی روز کامل شدن ماه . بپایان رساندن چیزی راو انجام دادن آن : تم علی صومک ؛ ای اَمضه . (از اقرب الموارد). || شکستن چیزی . (از ناظم الاطباء). || سخت و صلب گردیدن . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تم . [ت َ ] (اِ) آفتی است که در چشم پیدا می شود مانند پرده و آن را به عربی غشاوه گویند. (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ رشیدی ...
تم . [ ت ِ ] (اِ) میوه ٔ درخت سماق . (ناظم الاطباء).
تم . [ ت ُ ] (اِ) نوک آهنین تیر. (ناظم الاطباء).
تم . [ ت َم م ] (ع اِ) پرنده ای است به اندازه ٔ بط با رنگی سپید وگردنی دراز و منقاری سرخ . (از صبح الاعشی ج 2 ص 64).
تم . [ ت َم م ] (ع اِ) اسم جمع تُمَّة یعنی پاره هایی از موی و مانند آن بکسی دهند تا بدان گلیم خود را درست و تمام سازد. (از منتهی الارب ) ...
تم . [ ت ِم م ] (ع اِ) تبر. || بیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) تمام خلقت . (ناظم الاطباء). || لیلة التم و ...
تم . [ ت ِم م / ت َم م / ت ُم م ](ع ص ) و بکسر فصیح تر است . تمام . یقال : ابی قائلها الا تماً و تمام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آن...
تم تم . [ ت ُ ت ُ ] (ع اِ) سماق که به فارسی تتم گویند. (منتهی الارب ). سماق . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و به کسر هر دوی فوقانی [ ت...
تم تم . [ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش روانسر است که در شهرستان سنندج واقع است و 315 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.