تمیز
نویسه گردانی:
TMYZ
تمیز. [ ت َ م َی ْ ی ُ ] (ع مص ) از یکدیگر جدا شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). جدا شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جدا شدن و گوشه گرفتن از غیر. (از اقرب الموارد). || پاره پاره گردیدن از خشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
تمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص ...
(= بازشناختن) این واژه عربی می باشد و پارسی جایگزین، این است: چیچا cicâ (اوستایی) ****فانکو آدینات 09163657861
بی تمیز.[ ت َ ] (ص مرکب ) بی بصیرت . بی دانش . که نیک از بد نداند. که خیر از شر نشناسد. بی عقل . بی خرد : دینت را با عالم حسی بمیزان برکشندبی ...
تر و تمیز. [ ت َ رُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام پاک و پاکیزه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
اهل تمیز. [ اَ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مُمَیِّز. باهوش . باخرد. هوشمند : تفاوت میان ملاحظت دوستان و نظرت دشمنان ظاهرست و پوشانیدن...
تمیز دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فرق دادن و امتیاز و تشخیص دادن و جدا کردن دو چیز مانند هم را از یکدیگر. (ناظم الاطباء). بازشناختن از یکدیگر....
تمیز کردن . [ ت َ ک َدَ ] (مص مرکب )پاک و پاکیزه کردن . (از ناظم الاطباء). در تداول عامه خوب جارو کردن . خوب شستن . پاک کردن .پاکیزه کردن . ...
صاحب تمیز. [ ح ِ ت َ ] (ص مرکب ) خردمند. باشعور. عاقل : دیوانه میکند دل صاحب تمیز راهر گه که التفات پری وار میکند.سعدی .
قابل تمیز. [ ب ِ ل ِ ت َ ] (ص مرکب )(اصطلاح حقوقی ) قابل فرجام . رجوع به قابل فرجام شود.
تمیز داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) عقل و ادراک داشتن . (ناظم الاطباء).