اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

تن

نویسه گردانی: TN
تن . [ ت ِن ن ] (ع اِ) همتا و حریف و همزاد. ج ، اتنان . یقال : فلان تن فلان ، و هماتنان . (منتهی الارب )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). همزاد. (مهذب الاسماء). || مثال . (ذیل اقرب الموارد). || شخص . (ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
تن فرسای . [ ت َ ف َ ] (نف مرکب ) فرساینده ٔ تن . پایمال کننده ٔ تن . افسرده کننده ٔ تن . که تن فرسوده کند : از عرقهای شور تن فرسای چرک بر من ن...
تن عجایب . [ ت َ ع َ ی ِ ] (ص مرکب ) دارای شکل زیبا و شگفت . (ناظم الاطباء).
تن دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن و قبول کردن و رضا دادن . (ناظم الاطباء). تن دادن چیزی را و به چیزی و در چیزی و تن نهادن بر چیزی ؛ ...
تن پروری . [ تَم ْ پ َرْ وَ ](حامص مرکب ) خودپروری و خودنوازی . (ناظم الاطباء).
تن آسایش . [ ت َ ی ِ ] (اِ مرکب ) راحت . استراحت . آسایش تن . آسودگی تن . تن آسائی : که تمکین اورنگ شاهی ازوست تن آسایش مرغ و ماهی ازوست . ح...
آن تیس تن . [ تی ت ِ ] (اِخ ) ۞ نام فیلسوف یونانی متولد درآطینه (آتن )، تلمیذ سقراط و مؤسس و بانی طریقه ٔ کلبیون . و این طریقه خیر اعلی ر...
سازگار با اخلاق همه- خوش خلق
تن و توش . [ ت َ ن ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) بدن و توانایی و قوت . (آنندراج ) : چون ستوران بهار نیکو بخوردند و به تن و توش خویش بازرسیدند و ش...
تن نمودن . [ ت َ ن ُ / ن ِ /ن َ دَ ] (مص مرکب ) مرحوم دهخدا جمله ٔ زیر از دولتشاه را با تردید، پرداختن و ادا کردن معنی کرده است : و رجوع به...
تن نهادن . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . (آنندراج ). دل نهادن . رضا دادن . تسلیم شدن . خود را آماده ساختن .- تن اندر کاری نهادن ؛...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۱۵ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.