توه
نویسه گردانی:
TWH
توه . (اِ)به معنی تووه است که جفت باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). زوج و جفت و دوتائی . (ناظم الاطباء). || به معنی لای و ته و پرده هم آمده است چنانکه هرگاه گویند توه بر توه ، از آن لای بر لای و ته بر ته و پرده بر پرده مراد باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). لای و ته و پرده . (انجمن آرا) (آنندراج ).
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
توه سرخک . [ ت ُ وِ س ُ خ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد غرب واقع است و 700 تن سکنه دارد. (از فرهنگ ...
توه روئیله . [ ت ُ وِ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم است که در بخش مرکزی شهرستان شاه آباد غرب واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغر...
سرائیلان توه خاکی . [ س َ ت ِ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 36 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و ...
توح . [ ت َ ] (ع مص ) آماده و مهیا شدن : تاح له الشی ٔ؛ آماده و مهیا شد برای او. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تووه . [ وَ ] (اِ) جفت را گویند که به عربی زوج خوانند. (برهان ) (آنندراج ). جفت که ضد طاق است . (شرفنامه ٔ منیری ). زوج و جفت و دوتائی . (نا...
توة. [ ت َوْ وَ ] (ع اِ) ساعت . یقال : مامضی الاّ توة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
طوح . [ طَ وَ ] (ع ص ) نیة طوح ؛ قصد دور و دراز. (منتهی الارب ).
طوح . [ طَ ] (ع مص ) هلاک گردیدن یا قریب بهلاک شدن . (منتهی الارب ). هلاک شدن یا مشرف بر هلاک شدن . (منتخب اللغات ). هلاک شدن و هلاک کرد...
طوة. [ طُوْ وَ ] (اِخ ) شهری از شهرهای بطن الریف در جنوب مصر و آن را طوّة منسوف گویند. (معجم البلدان ).