سمه . [ س ِم ْ م َ ] (ع اِ) کون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صمح . [ ص َ ] (ع مص ) گداختن گرما دماغ کسی را بگرمی خود. || تازیانه زدن کسی را. || درشتی کردن با کسی در سؤال و جز آن . (منتهی الارب ...
سمح . [ س َ م َ ] (ع مص ) جوانمرد گردیدن . جوانمرد کردن . || بخشیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سمح . [ س َ ] (ع ص ) آسان و جوانمرد. (منتهی الارب )(آنندراج ). سفر. ج ، سُمَحاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). || عود سمح ؛ چوب ...
ابن سمح . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) یا ابن سمج . ابوالقاسم اصبغبن محمد غرناطی . از مشاهیر ریاضیین اندلس . نشأت او بغرناطه بوده است و با اینکه در ر...
شَمْعُون بِنْ صِمَحْ دُوران(عبری: שמעון בן צמח דוראן) که به نام رشبصد (רשב"ץ) خوانده میشد، خاخام، فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و پزشک یهودیاست که در...