جار
نویسه گردانی:
JAR
جار. (اِخ ) شهری است در ساحل دریای قلزم در فاصله ٔ یک شبانه روزی مدینه و ده منزلی ایله و تا ساحل جحفه سه منزل راه است . این شهر در اقلیم دوم است و طول آن از جهت مغرب 64 درجه و20 دقیقه و عرض آن 24 درجه است . شهر مزبور بندری است که کشتی ها از حبشه و مصر و عدن و نجد به آنجا واردمیشوند. آب آن از دریاچه ای موسوم به «عین یلیل » است . نیمه ای از این شهر جزیره و نیمه ای دیگر در ساحل است و در آنجا قصور بسیاری است . (معجم البلدان ) (مراصدالاطلاع ). و رجوع به نزهةالقلوب چ لیدن ج 3 ص 15 شود.
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، ل...
لله جار. [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سمام بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در چهارهزارگزی جنوب امام . کوهستانی و سردسیر و دارای 120 تن...
حرف جار. [ ح َ ف ِ جارر ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از حروف جارة. حرف اضافه .
طاله جار. [ ل َ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مرکزی شهرستان سقز در 260هزارگزی جنوب سقز و 6هزارگزی جنوب خاوری حسن سالاران . کوهستانی ا...
کلکه جار. [ ک َ ک ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوباتوست که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 305 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ا...
جار کشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) جار زدن . ندا کردن . بانگ کردن . آوازدادن مردم به امری . دردادن ندا. رجوع به جار شود.
جار و جنجال . [ رُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سر و صدا. فریاد. نزاع و کشمکش . دادو بیداد: جار و جنجال میکنند. جار و جنجال نکنید.
جار و مجرور. [ جارْ رُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ادات جر و مدخول آن را گویند. در نحو حروفی که مدخول خود را جر دهند جار و مدخول آنها را مجر...
ایل جار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غوغا و غلبه بردن . مردم غوغا از دهی بر مردم ده دیگر غلبه بردن . حَشَر کشیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
جار ذی القربی . [ رِ ذِل ْ ق ُ با ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همسایه ٔ خانه ای که با خانه ٔ تو پیوسته است . همسایه ٔ خویشست . (مهذب الاسماء).