اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاری

نویسه گردانی: JARY
جاری . (ع ص ) روان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان . (مهذب الاسماء). مقابل راکد (ایستاده ). سائل . رونده . ساری . مجازاً بمعنی نافذ. روا. رایج . گذران :
تا بقوی بخت تو ز دولت سلطان
امر تو اندر زمانه گردد جاری .

فرخی .


جاری مسازد احوال خلق را به مقتضای فرمان خود. (تاریخ بیهقی ص 309).
بر آب و آتش حکم تو جایز و جاری است
سپاه را تو مددکاری آر از آتش و آب .

مسعودسعد.


|| در تداول معانی و بیان شعر جاری یا لفظ جاری بر جمله هائی اطلاق شود که از تعقید و تقدم و تأخر نابجا خالی باشند و اینگونه سخن را در سهولت شنیدن ، به آب جاری یا روان تشبیه کنند و در فارسی کلمه ٔ روان بکار برند :
شعری که تو شنیدی آن است سحر نیکو
آن است وزن شیرین آن است لفظ جاری .

؟


آن بقعه ازوذکری جاری و صدقه باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 441). حرف حق بر زبان شود جاری . عادت بر این جاری شده است که ... روان بودن . سایر بودن متداول بودن . رایج بودن .
- امور جاری ؛ امور معمول و در جریان .
- جاری بودن .
- حساب جاری ۞ ؛ اصطلاح بانکی است . حسابی در بانک که بتدریج از سپرده بردارند و باز سپارند.
- حکمی جاری ؛ فرمانی روا.
- شهر جاری ؛ ماهی که در آن باشند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جاری . (اِ) یاری . زن برادر شوهر. زن برادر نسبت به زن برادر دیگر. دو زن که هریک زن یکی از دو برادرند یکدیگر را جاری باشند.
جاری . (اِخ ) نام یکی از حکمای هند بود و او را درطب و نجوم تصانیفی است که هندیان به آنها عمل کنند و بسیاری از آنها به عربی ترجمه شده ا...
جاری . (اِخ ) دهی است به بحرین . || کوهی است شرقی موصل .
جاری . (اِخ ) ابوعبداﷲ سعدبن نوفل جاری . از عمال و حکام عمر بود. (الانساب سمعانی ).
جاری . (ص نسبی ) منسوب است به جار که شهرکی است در ساحل قریب به مدینه ٔ رسول (ص ). (الانساب سمعانی ).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: چالان (خراسانی)، تاتو tātu، تچین tacin، نیرود nirud (اوستایی)، ایریس (اوستایی: ïriş)، تچر tacar (اوستایی: tacare...
گل جاری . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه سورتیجی بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 8000گزی شمال خاوری کیاسر. هوای آن معتدل ...
ایل جاری . (ص نسبی ) منسوب به ایل جار. رجوع به ایل جار و ایل جاری کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
جاری برد. [ ] (اِخ ) قلعه ای از مضافات ارّان است . رجوع به جاربردی شود.
جاری بردی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به جاری برد است . رجوع به جاربردی شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.