اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جاف

نویسه گردانی: JAF
جاف . [ جاف ف ] (ع ص ) خشک . (اقرب الموارد): ثوب جاف ؛ جامه ٔ خشک . || خشک کرده . خشکانیده . (منتهی الارب ) : و کان ذلک الدواء زبل صبی جافا معجوناً بعسل . (ابن البیطار).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
جاف . (اِ) زنی را گویند که بر یک شوهر آرام نگیرد و هر روز شوهری خواهد. (برهان ). || زن بدکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). زن قحبه و سلیطه باشد.
جاف . (اِخ ) نام ایل و طائفه ای است . از جاف و افشار. بزهای بزرگ و عظیم الجثه در آنجا تهیه میشود که گوشت آنها بهتر از سایر بزهاست . رجوع به...
جأف . [ ج َءْف ْ ] (ع مص ) بر زمین افکندن . || ترسانیدن . || برکندن درخت را از بن . (منتهی الارب ).
جاف جاف . (ص مرکب ) جاف . زن بدکاره . (شرفنامه ٔ منیری ). زن فاحشه و قحبه را گویند. (برهان ). زنی را گویند که بیک شوی آرام نگیرد و هر روز ش...
جعف . [ ج َ ] (ع اِ) قوت اندک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زاد کم .
جعف . [ ج َ ] (ع مص ) افکندن و بر زمین زدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). برکندن و بیوکندن . (زوزنی ). || برکندن و از ریشه برآوردن درخت ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.