جداء
نویسه گردانی:
JDʼʼ
جداء. [ ج َدْ دا ] (ع ص ، اِ) زن خردپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). آن زن که پستان وی خرد بود. (مهذب الاسماء). خردپستان . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || بریده گوش . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گوسپند بریده گوش . (ناظم الاطباء). || آنکه شیرش خشک شده باشد. (منتهی الارب ). حیوانی که شیرش خشک شده باشد. (ناظم الاطباء).آنکه شیرش خشک شده از زنان یا از گوسفندان . (تاج المصادر بیهقی ). ناقه ای که شیرش بواسطه ٔ عیب و علتی خشکیده باشد. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). آن شتر و گوسفند که از شیر بشده . (مهذب الاسماء). || بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ). فلات بی آب . (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آن بیابان که در او آب نبود. (مهذب الاسماء).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جدا فکندن . [ ج ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن : اگر خزان نه رسول فراق بود چراهزار عاشق چون من جدا فکند از یار. فرخی .رج...
جدا داشتن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) دور داشتن . منفرد ساختن . تنها داشتن : چون یقینی که همه از تو جدا خواهد ماندزو هم امروز بپرهیز و همیدار جداش...
جدا ساختن . [ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) جدا کردن . مجزی ساختن . تفریق . عَضو. تَعضیة. (منتهی الارب ) : کعبه را هرکس که از میخانه میسازد جدالفظ را از ...
جدا سوختن . [ ج ُ ت َ ](مص مرکب ) سوا سوختن . دور از هم سوختن : روزی که دل ز جان شود و جان ز تن جداهر یک جدا ز عشق تو سوزند و من جدا.فغانی...
جدا گردیدن . [ ج ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) منفصل و گسیخته گردیدن . جدا شدن . دور ماندن . تفّرق . اِنمیاز. (منتهی الارب ) : گفت اگر گردی شبی از ر...
جدا افتادن . [ ج ُ اُ دَ ] (مص مرکب ) دور افتادن . جدا ماندن . دور ماندن : میکند از دیده ٔ یعقوب روشن خانه راتا ز یوسف بوی پیراهن جدا افتاده ...
جدا افکندن . [ ج ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن . جدایی انداختن . جدا فکندن . و رجوع به جدا فکندن شود.
جداگردانیدن . [ ج ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) قطع کردن . بریدن . منفصل و گسیخته ساختن . عَنش . (منتهی الارب ).