اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جرد

نویسه گردانی: JRD
جرد. [ ج َ ] (ع ص ، اِ) جامه ٔ کهنه ٔ سوده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهنه ٔ ساییده شده یا جامه ٔ نیمه کهنه یا نیمدار. ج ،جُرود. (متن اللغة) (از اقرب الموارد) :
فلاتبعدن تحت الضریحة اعظم
رمیم و اثواب هناک جرود.

کثیر عزة (از اقرب الموارد).


|| فرج و نره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فرج زن و مرد. (از متن اللغة). || سپر. || بقیه ٔ مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || گروه سواران که برای جنگ دشمن جداکرده شوند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جای بی نبات . (آنندراج ): مکان جرد؛ جای بی نبات . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). جایگاهی که در آن نبات نباشد. (از متن اللغة). || (مص ) بی نبات کردن قحط، زمین را. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از قطر المحیط). || برهنه ساختن از لباس . این معنی اصلی است . (از متن اللغة) (از قطر المحیط). || قضیب برهنه کردن . (یادداشت مؤلف ). || پوست از چوب کندن . (از متن اللغة) (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || بی گیاه کردن ملخ زمین را. (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). || موی از پوست کندن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). از پوست موی را دور کردن . || پوست بردن از چیزی به چیزی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در عربی به معنی پوست کندن . || در عربی به معنی جراحت نمودن . || در عربی برگ از درخت بازکردن باشد. (برهان ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
آش جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام خره ای بخراسان نزدیک چغانیان . (از تاریخ سیستان ).
ره جرد. [ رَه ْ ج ِ ] (اِخ ) دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت . دارای 243 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده ٔ آنجا برنج وراه آن فرعی اس...
بزم جرد. [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین . جلگه ، معتدل . سکنه ٔآن 308 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات و ان...
تله جرد. [ ت َ ل ِ ج ِ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر است که 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
گلی جرد. [ گ ُ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 32هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 5هزارگزی خاور راه ش...
هفت جرد. [هََ ج ِ ] (اِخ ) از قرای مرو است . (معجم البلدان ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خام جرد. [ ج ِ ] (اِخ ) نام موضعی بوده است بقرب خوارزم . در سال 93 هَ . ق . که قتیبه با خوارزمشاه صلح کرد خام جرد را بگشاد. (از کتاب احوال ...
دراب جرد.[ دَ ج ِ ] (اِخ ) صورتی از دارابجرد، دارابگرد که شهری است به فارس . رجوع به دارابجرد و دارابگرد شود.
لوله جرد. [ لو ل َ ج ِ ] (اِخ ) (مالی آباد) دهی جزء دهستان بشاریات بخش آبیک شهرستان قزوین ، واقع در چهارده هزارگزی باختر آبیک و شصت هزارگزی ر...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.