اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جرمی

نویسه گردانی: JRMY
جرمی . [ ج َ ] (اِخ ) عبداﷲبن زید بصری مکنی به ابوقلابة. از تابعان بزرگ قدر بود. وی بسال 104 هَ . ق . در حالی که دست و پا و چشم خود را از دست داده بود و خدای را حمد و سپاس میکرد در عریش مصر درگذشت . (از لباب الانساب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
جرمی .[ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به جرم که نام جایی است در ایران . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). منسوب است به جرم ازبلاد بدخشان در آن سوی ول...
جرمی . [ ج َ ] (ص نسبی ) نسبت است به جرم که قبیله ای است در یمن . (از لباب الانساب ).
جرمی . [ ] (اِخ ) نام شهری است که دارالملک جرکز است و این مملکت در اقلیم ششم قرار دارد. (از نزهة القلوب ج 3 ص 267).
جرمی . [ ج ُ ] (اِخ ) ملا جرمی . از شاعران بود. صاحب مجالس النفائس آرد: از مردم بخارا است . وی مرد بیقید است . و تعینی ندارد. این مطلع از اوست ...
جرمی . [ ج ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه . این ده در دوازده هزاروپانصدگزی شمال باختری سلوانا در مسیر راه...
جرمی . [ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن اسحاق بن ابوحمیصه معروف به ابن ابی العلاء مکنی به ابوعبداﷲ. او اخباری و یکی از علمای نحو و لغت بود و از ن...
جرمی . [ ج ِ ] (اِخ ) سعیدبن حیدر مکنی به ابوعبداﷲ. از فقها بود و از ابویعقوب یوسف بن ایوب همدانی استماع حدیث کرد و بسال پانصد وچهل و اندی ...
جرمی . [ ] (اِخ ) صالح بن اسحاق مکنی به عمر. از فضلا و اهل ادب و لغت بود. (از محاسن اصفهان مافروخی ص 35). و زرکلی در اعلام خود آرد: جرمی ، ...
جرمی . [ ج َ ] (اِخ ) عمروبن سلمة مکنی به ابوبرید. او را صحبتی است . (از لباب الانساب ).
ربیع جرمی . [ رَ ع ِ ج َ ] (اِخ ) ابن حیان گفته وی صحبت حضرت رسول (ص ) را درک کرده است و طبرانی و باوردی از او حدیث روایت کنند. (از الاصا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.