جرو
نویسه گردانی:
JRW
جرو. [ ج َرْوْ ] (ع اِ) غلاف تخمهای کفه گندم مادام که بر سر گیاه است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). || ریزه ای از هر چیز حتی از حنظل و خربزه و خیار و مانندآن . (از متن اللغة) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صغیر از حنظل و انار. (از اقرب الموارد). ج ، اَجر. جِراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خیار خرد. خیار ترشی . قال : ابن سیده ، الجرو الصغیر من کل شی ٔ. حتی من الحنظل و البطیخ والقتاء و الرمان . (بحر الجواهر). || ثمر نورسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). جِرو. جُرو. چشم . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به کلمات مزبور شود. || آماس کوهان و حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آماس حلق و کوهان و دوش شتر. (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). جِرو. جُرو. (متن اللغة) (منتهی الارب ). رجوع به کلمات مزبور شود. || بچه سباع چون سگ و گرگ و خرس و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (آنندراج ). و اصل آن اجر و بر وزن افعل است . (منتهی الارب ). و بکسر جیم افصح و اکثر است . (از متن اللغة). جِرو. جُرو. (منتهی الارب ). و رجوع بکلمات مذکور شود. ج ، اَجر. جِراء. اَجراء. اَجرِیَه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود. || بچه ماهی یا تخم ماهی . ج ، اَجراء. (یادداشت مؤلف ): و قالوا فی صفة الکوسج ، انه سبع الماء، رأسه کرأس الاسد و اجراؤه فی بطنه ، یلدها من فیه . (الجماهر بیرونی ص 143). و رجوع به اجراء شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
جروء. [ ] (اِخ ) سدوسی . ابن منده از طریق محمدبن جابر از حفض بن مبارک از مردی از بنی سدوس روایت کند و این شخص را جروء خوانند. رجوع به ال...
جر و مد. [ ج َرْ رُ م َدد ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )؛ قبض و بسط. جر؛ کشیدن و مد؛ دراز کردن . یعنی فراهم کردن و پهن ساختن چنانچه امواج بحر محی...
جر و مر. [ ج ِرْ رُ م ِر / ج ِ رُ م ِ ] (در تداول عامه )، سخت به اصرار. (یادداشت مؤلف ). رجوع بجر و مر چسبیدن شود.
جر و بست . [ ج َرْ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شاید مصحف یا لهجه ٔ عامیانه در جر و بحث باشد.
جر وجوی . [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) راه ناهموار. راه که پر از شکاف و دره باشد : جوی است و جر پرده ٔ عبرت ز دردهاره پر ز جر و جوی ...
جر و لور. [ ج َرْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در این بیت گویا به معنی جوی و جر باشد : هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستورتا نوفتد ستور تو ناگه ...
همتای پارسی این ترکیب عربی، اینهاست: نیوائیت nivāit (اوستایی: nivāiti) آخاس ãxās (سغدی)***فانکو آدینات 09163657861
جر و بحث . [ ج َرْ رُ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مجادله ٔ سخت در گفتار. مجادله . درازی و اطاله ٔ سخن و دلیل . (از یادداشت مؤلف ). و با شدن و...
جر و منجر. [ ج َ رُ م َ ج َ ] (اِمرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، منازعه . کشمکش . جدال . (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر و منجر داشتن شود.
جر و بحث شدن . [ ج َرْ رُ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجادله را بدرازاکشاندن . (از یادداشت مؤلف ). رجوع بجر و بحث شود.