اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جروء

نویسه گردانی: JRWʼ
جروء. [ ] (اِخ ) سدوسی . ابن منده از طریق محمدبن جابر از حفض بن مبارک از مردی از بنی سدوس روایت کند و این شخص را جروء خوانند. رجوع به الاصابة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جرو. [ ج َرْوْ ] (ع اِ) غلاف تخمهای کفه گندم مادام که بر سر گیاه است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد)...
جرو. [ ج ِرْوْ] (ع اِ) بچه سباع چون سگ و گرگ وخرس و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). جَرو. جُرو. در تمام...
جرو. [ ج ُرْوْ ] (ع اِ)بچه ٔ سباع چون سگ و گرگ و خرس و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). جَرو....
جرو.[ ج ِ ] (ص ) در تداول عامه ، آنکه در بازیها بسیار جربزند. آنکه عادت به جر زدن دارد. آنکه در هر بازی یا قولی جر بزند. (یادداشت مؤلف ). ر...
جرو. [ ج ُ رُ ] (ع مص ) نرم شدن جامه و زره . (تاج المصادر بیهقی ). || فرسوده شدن تن بر کار. (تاج المصادر بیهقی ).
جرو. [ ج َ ] (اِخ )نام جد عبیداﷲبن محمد نحوی است . (از منتهی الارب ).
جرو. [ ج ِرْوْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
جرو. [ ] (اِخ )ابن جابر... وی از شیوخ ابوبکربن عبدالرحمان بن حارث بن هشام است . ابن حبان گوید: او از ثقات بشمار است ومراسیل روایت کند. (...
جرو. [ ] (اِخ ) ابن سعد ریاحی رئیس طایفه ٔ بنی یربوع است . (از عقد الفرید ج 5 ص 56).
جرو. [ ](اِخ ) ابن عمرو عذری ... این کلمه را بتصغیر نیز گفته اند و جزء و جزی و جزاء نیز ضبط کرده اند و ابن منده از او روایت دارد. (از الاصابة ف...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.