جرو
نویسه گردانی:
JRW
جرو.[ ج ِ ] (ص ) در تداول عامه ، آنکه در بازیها بسیار جربزند. آنکه عادت به جر زدن دارد. آنکه در هر بازی یا قولی جر بزند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جر شود.
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جرو. [ ج َرْوْ ] (ع اِ) غلاف تخمهای کفه گندم مادام که بر سر گیاه است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد)...
جرو. [ ج ِرْوْ] (ع اِ) بچه سباع چون سگ و گرگ وخرس و شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). جَرو. جُرو. در تمام...
جرو. [ ج ُرْوْ ] (ع اِ)بچه ٔ سباع چون سگ و گرگ و خرس و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از ذیل اقرب الموارد). جَرو....
جرو. [ ج ُ رُ ] (ع مص ) نرم شدن جامه و زره . (تاج المصادر بیهقی ). || فرسوده شدن تن بر کار. (تاج المصادر بیهقی ).
جرو. [ ج َ ] (اِخ )نام جد عبیداﷲبن محمد نحوی است . (از منتهی الارب ).
جرو. [ ج ِرْوْ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
جرو. [ ] (اِخ )ابن جابر... وی از شیوخ ابوبکربن عبدالرحمان بن حارث بن هشام است . ابن حبان گوید: او از ثقات بشمار است ومراسیل روایت کند. (...
جرو. [ ] (اِخ ) ابن سعد ریاحی رئیس طایفه ٔ بنی یربوع است . (از عقد الفرید ج 5 ص 56).
جرو. [ ](اِخ ) ابن عمرو عذری ... این کلمه را بتصغیر نیز گفته اند و جزء و جزی و جزاء نیز ضبط کرده اند و ابن منده از او روایت دارد. (از الاصابة ف...
جرو. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن عمر، از طایفه ٔ بنو جحجبی بن عوف بن کلفه ٔبن عوف بن عمروبن عوف اوسی . انصاری است و نام او را جزو با زای معجمه...