جعبر
نویسه گردانی:
JʽBR
جعبر. [ ج َ ب َ ] (ع ص ، اِ) مرد کوتاه سطبر. (منتهی الارب ). مردم کوتاه . (مهذب الاسماء). || قدح گنده ٔ کم قعر درست ناتراشیده . (منتهی الارب ). ج ، جعابر.
واژه های همانند
۱۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) نخعی . که جابر صبیانی کوفی نیز گفته شده است . رجوع به جابربن ابخرالنخعی شود.
جابر. [ ب ِ ] (اِخ ) یمامی . رجوع به جابربن عبداﷲ یمامی شود.
نام روستایی در نزدیکی شهرک ولی عصر ( سرتنگ ) از توابع بدره در استان ایلام است . ایل جابری که از طوایف کرد فهلوی یا فیلی و شاخه بدره است در این منطقه ...
ام جابر. [ اُم ْ م ِ ب ِ ] (ع اِ مرکب ) هریسه . || دلو. (المرصع).
قصر جابر. [ ق َ رِ ب ِ ] (اِخ ) بدان شهر جابر نیز گویند، و آن بین ری و قزوین در ناحیه ٔ دستبی واقع است . (معجم البلدان ).
ابن جابر. [ اِ ن ُ ب ِ ] (اِخ ) ابواسحاق ابراهیم . از خاندان داودبن علی بن داودبن خلف اصفهانی . فقیه بمذهب جد خویش داود. و از کتب اوست : کتا...
قلعه جابر. [ق َ ع َ ب ِ ] (اِخ ) جایی است در اشبیلیه ٔ اندلس . رجوع به نخبةالدهر دمشقی ص 244 و اسپانی و اسپانیا شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابراهیم بن جابر. [ اِ م ِ ن ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به جابر شود.
جابِرِ بْنِ اَفْلَح، ابو محمد، از منجمان بنام اندلس. از آنجا که ابن میمون (2/297) و بطروجی (I/53) او را اشبیلی خواندهاند، احتمالاً اهل اشبیلیه بوده ...