جعفر. [ ج َ ف َ ] (ع اِ) جوی کوچک . جوی خرد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || جوی بزرگ . جوی کلان . (منتهی الارب ). جوی کلان فراخ . (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). از لغات اضداد است . || جوی پرآب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شتران ماده ٔ پرشیر. (منتهی الارب ). || خر. حمار. (در این معنی مبدل یعفور است که در اصل به معنی آهوست و گویند نام خر پیغامبر اسلام (ص ) بوده است )
: از لعن بر سم تو زنم نعل جعفری
گر ظن بری به من که من از دست جعفرم .
سوزنی .
جعفری دیدم که بر جعفر سوار
جعفری میخورد و از جعفرگذشت .
؟.
|| نوعی پارچه ٔ پشمی و ابریشمی است . (دزی ج
1 ص
198). || (ضمیر مبهم ) بجای زید و عمرو از مبهمات است
: خالد بر بستر خزست و بز
جعفر در آرزوی بوریاست .
ناصرخسرو.
خبر آری که این روایت کرد
جعفر از سعد و سعد از اسماعیل .
ناصرخسرو.