جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم معروف به سحان از رؤساء زنگیان است که در جنگ با خلیفه الموفق شرکت کرد و به صاحب زنگبار (صاحب الزنج ) خیانت ورزید و به موفق ملحق شد (سال 268 هَ . ق .). (تاریخ الکامل ج 7 ص 145).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد (المعتصم باﷲ)بن هارون الرشید، مکنی به ابوالفضل و مشهور به المتوکل علی اﷲ (206 - 247 هَ . ق .) خلیفه ٔ عباسی...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد رودکی مکنی به ابوعبداﷲ. رجوع به رودکی شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد صادق . رجوع به جعفر صادق شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد قطاع ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به سدیدالدین بغدادی (متوفی 602 هَ . ق .) در دیوان ابنیه (بغداد) موظف ساخت...
جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن محمد کاکویه ملقب به علاءالدوله حاکم اصفهان در روزگار مسعود غزنوی که بعدها استقلال یافت و خود حاکم مستقل اصفها...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد ورقاء شیبانی . رجوع به ابن ورقاء در همین لغت نامه شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن مکتفی باﷲ مکنی به ابوالفضل . خلیفه ٔ عباسی و از علما و بزرگان بود و به علوم ریاضی و نجوم میل مفرط داشت و دارا...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن منصوربن غالب کثیری (1313 - 1368 هَ . ق .) پادشاه «حضرموت » بود که پس از درگذشت برادرش علی بن منصور به پادشاهی ...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن موسی نحوی معروف به ابن الحداد و مکنی به ابوالفضل . برخی مباحث لغوی و احادیث غریب از وی در نوشته های دیگران...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن میمون . ابوعلی تابعی است .