جعفر
نویسه گردانی:
JʽFR
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبداﷲ، از خاندان ابوالحسین کلبی قضاعی (متوفی پس از 410 هَ . ق .) یکی از فرمانروایان جزیره ٔ سیسیل در روزگار خلافت فاطمیان مصر بود. وی در سال 388 هَ . ق . پس از فالج شدن پدرش بدین سمت گماشته شد و فرمان امیری او بالقب «تاج الدوله و سیف الملة» از جانب «الحاکم بامراﷲ» صادر شد. رفتار او در آغاز خوب بود اما برادرش «علی » با گروهی از بربریان و غلامان بر وی شورید، لکن جعفر بر او غلبه کرد و او را بکشت . از آن پس رفتار او با مردم بد شد و در سال 410 هَ . ق . مردم سیسیل بر وی شوریدند و مقر او را محاصره کردند و پدر فالج جعفررا بر تختی نهاده بیرون آوردند و از جعفر به وی شکایت کردند و خواستار عزل او و جانشین گردانیدن برادر دیگر جعفر به نام «احمد» (معروف به اکحل ) گردیدند. پدر جعفر خواست مردم را برآورد و شورش فرونشست و پس از برکناری جعفر مرکبی برای او فراهم کردند که وی را با خانواده و اموالش بمصر برد. (الاعلام زرکلی ج 2).
واژه های همانند
۱۹۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن میمون . ابوعلی تابعی است .
جعفر.[ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن میمون . ابوالعوام تابعی است .
جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن هادی بن مهدی بن منصور دوانیقی برادرزاده ٔ هارون الرشید عباسی . وی هنگام به خلافت رسیدن هارون ، خردسال بود و برخی...
جعفر. [ ج َ ف َ ](اِخ ) ابن یحیی بن خالد برمکی مکنی به ابوالفضل (150- 187 هَ . ق .) وزیر هارون الرشید خلیفه و یکی از مردان نامدار خاندان برم...
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن یعقوب اصفهانی مکنی به ابوعیسی حکیمی است فاضل و ترجمه ٔ اسفار آدم از اوست .
جعفر. [ ج َف َ ] (اِخ ) ابن یونس خراسانی معروف و مکنی به ابوبکر شبلی . رجوع به ابوبکر شبلی در همین لغت نامه شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوسلمه ...ابن سلیمان الخلال . رجوع به ابوسلمه شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوسلمه ... محدث تابعی است . رجوع به ابوسلمه جعفر شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ جعفربن محمد رودکی . رجوع به رودکی و رجوع به ابوعبداﷲ و نیز رجوع به جعفربن محمد در همین لغت نامه شود.
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابوالقاسم ... پسر ناصر کبیر فرمانروای طبرستان ... رجوع به جعفربن حسن ناصر کبیر ونیز رجوع به ابوالقاسم جعفر در همین ...