جل
نویسه گردانی:
JL
جل . [ ج ِل ل ] (ع اِ) بسیار، خلاف دق . گویند: اخذت دقه و جله ؛ یعنی قلیله و کثیره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نای کشت دروده و به این معنی به ضم جیم و فتح جیم نیز آید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) ساق کشت . سفال کشت . کزل . نی های کشتزار که درو و بریده شود. || من المتاع ، البسط و الاکسیه و نحوها. (اقرب الموارد). || (ص ) بزرگ . || بزرگ قدر.(منتهی الارب ). || کلانسال و آزموده کار. (از اقرب الموارد). رجوع به جلیل و جلال و جَل ّ شود.
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
جل آب . [ ج ُل ْ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزی که بر روی آب استاده بندد واین فعل را جل بستن آب گویند. (آنندراج از غیاث ).
جل رود. [ ] (اِخ ) نام رودی به خوار (... ورامین )، سرچشمه ٔ آن دماوند است . (از یادداشت های دهخدا).
عز و جل . [ ع َزْ زَ وَ ج َل ل ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: دو فعل عزّ + جل ّ) هر دو صیغه ٔ ماضی است بمعنی غالب شد و بزرگ شد. و این ماضی ...
جل مرز. [ ج ُ م َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قهاب بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان ، واقع در 17هزارگزی شمال اصفهان و یکهزارگزی شوسه ٔ اصفهان ...
جل وزغ . [ ج ُ وَ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ غوک است و آن چیزی باشد سبزرنگ که در رویهای آب ایستاده بهم میرسد و آنرا بعربی طحلب و خرءالضفادع ...
جل پاره . [ ج ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: جُل ، پارچه ٔ کهنه ، ژنده ، پلاس + پاره ، شکافته ، دریده ) : باز جل پاره مرقّع صفت طفلی توست نخ دیبای ...
جل پانی . [ ج ُ ل ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرادف جل آب : آنکه زین کافردلان دارد امید پوششی آخر او را لذت خواهش جل پانی کند. فوقی یزدی ...
جل ذراه . [ ج َل ْ ل َ ذَ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) خدای بلندرتبه . رجوع به ذرا شود. (از یادداشت های دهخدا).
جل ذکره . [ ج َل ْ ل َ ذِ رُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) تسبیحی است که پس از ذکر نام خدای تعالی آرند: خدای قادر متعال جل ذکره : جَل َّ ذکره من...
جَلّ الخالِق. (عبارت عربی) الف. (معنی لغوی) بزرگ است خلق کننده، بزرگ است آفریدگار (رجوع شود به «خالق»).
ب. (معنی مصطلح) عبارتی است که ایرانیان در ه...