جلح
نویسه گردانی:
JLḤ
جلح . [ ج ِ ل ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان ماده بز را تسکین دهند تا بر دوشنده نافرمانی نکند، یا بزغاله را تسکین دهند نه بز را. (از یادداشت های دهخدا).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
جلح . [ ج َ ] (ع مص ) سرهای درخت خوردن ستور. (آنندراج ). خوردن ستور سرهای درخت را. (از یادداشت های دهخدا). خوردن شتر سر درخت را. (تاج المصا...
جلح . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) ریختن موی پیش سر و اندکی از آن را نَزَع گویند، بعد از آن جَلَح ، بعد از آن صَلَع. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )....
جلح . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجْلَح و جَلْحاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
جلح . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بقرٌ جُلَّح ؛ گاو بی سرون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو بی شاخ . گاوی که شاخ ندارد.
جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع مص ) گرد آوردن پشکل را بدست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
جلة. [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ظروف مایعات را نیز گویندهمچو خم و خمچه و کدوی شراب و امثال آن و ظرفی نیز باشد مانند سبد که آنرا از برگ خرما باف...
جلة. [ ج ِل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بزرگان و اشخاص بااهمیت . (اقرب الموارد). گویند: قوم جلة. (اقرب ...
جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع اِ) پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.
جله . [ ج َل ْه ْ ](ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جله الحصی عن المکان ؛ دور کرد سنگریزه ها را از جای . (منتهی الارب ). |...
جله . [ ج َ ل َه ْ ] (ع مص ) برهنه شدن پیش سر از موی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جَلْهَة شود.