جلح
نویسه گردانی:
JLḤ
جلح . [ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَجْلَح و جَلْحاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
جلح . [ ج َ ] (ع مص ) سرهای درخت خوردن ستور. (آنندراج ). خوردن ستور سرهای درخت را. (از یادداشت های دهخدا). خوردن شتر سر درخت را. (تاج المصا...
جلح . [ ج َ ل َ ] (ع مص ) ریختن موی پیش سر و اندکی از آن را نَزَع گویند، بعد از آن جَلَح ، بعد از آن صَلَع. (از منتهی الارب ) (از آنندراج )....
جلح . [ ج ُل ْ ل َ ] (ع ص ) بقرٌ جُلَّح ؛ گاو بی سرون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گاو بی شاخ . گاوی که شاخ ندارد.
جلح . [ ج ِ ل ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان ماده بز را تسکین دهند تا بر دوشنده نافرمانی نکند، یا بزغاله را تسکین دهند نه بز را. (از یاد...
جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع مص ) گرد آوردن پشکل را بدست . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
جلة. [ ج ُل ْ ل َ ] (ع اِ) ظروف مایعات را نیز گویندهمچو خم و خمچه و کدوی شراب و امثال آن و ظرفی نیز باشد مانند سبد که آنرا از برگ خرما باف...
جلة. [ ج ِل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلیل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بزرگان و اشخاص بااهمیت . (اقرب الموارد). گویند: قوم جلة. (اقرب ...
جلة. [ ج َل ْ ل َ ] (ع اِ) پشکل و یک پشکل یا پشکل ناشکسته . (منتهی الارب ). رجوع به جُلَّه و جِلَّة شود.
جله . [ ج َل ْه ْ ](ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جله الحصی عن المکان ؛ دور کرد سنگریزه ها را از جای . (منتهی الارب ). |...
جله . [ ج َ ل َه ْ ] (ع مص ) برهنه شدن پیش سر از موی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به جَلْهَة شود.