گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جناح نویسه گردانی: JNAḤ جناح . [ ج ُ ] (اِ) بلغت اندلس ، گلی است که آنرا بفارسی فیلگوش خوانند. (برهان ). فیلکوس . راسن . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویة). الانیون ۞ . || حرشف را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویة). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی جناح جناح . [ ج َ ] (ع اِ) بال . || دست . ج ،اَجْنِحة، اَجْنُح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).- خفض جناح ؛ فروتنی . || بازو. || بغل . (اقرب ال... جناح جناح . [ ج ُ ] (ع اِ) گروهی از هر چیز. (منتهی الارب ). رجوع به جَناح شود. || گناه . (منتهی الارب ). گویند معرب گناه است . (اقرب الموارد). ... جناح جناح . [ ج ُ ] (اِخ ) قصبه ایست از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار واقع در 30هزارگزی جنوب بستک و جنوب رود آسو و دامنه ٔ کوه تنگ خور. هوای... جناح (= سمت، طرف، پهلو) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: دیسان (سنسکریت: دِسَنا) پَکشا (سنسکریت) گَروت (سنسکریت) پَترین (سنسکریت: پَتَترینی) جناح (= حزب ـ گروه سیاسی) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: ژارْت (سنسکریت: سارتهَ) جانیا (سنسکریت: جانیَ) ابن جناح ابن جناح . [ اِ ن ُ ج ُ ] (اِخ ) صالح . او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ). خفض جناح خفض جناح . [ خ َ ض ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پر گستردن . (مهذب الاسماء). || تواضع کردن . فروتنی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). جناح خاوری دیسان خاوری؛ جناح خاوری لشکر= دیسان خاوری لشکر جناح النسر جناح النسر.[ ج َ حُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) حرشف است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کنگر. (یادداشت مؤلف ). رجوع به جناح شود. جناح الغراب جناح الغراب . [ ج ُ حُل ْ غ ُ ] (اِخ ) نام ستاره ای که بر بال صورت غراب جای دارد. (یادداشت مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود