اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جنگی

نویسه گردانی: JNGY
جنگی . [ ج َ ] (ص نسبی ) منسوب به جنگ . جنگجو. دلاور. سرباز مبارز. سپاهی . (ناظم الاطباء) :
رسیدند بهرام و خسرو بهم
دلاوردو جنگی دو شیر دژم .

فردوسی .


هژبری که سرهای شیران جنگی
ببوسید خاک قدم بنده وارش .

ناصرخسرو.


دو کبک دری دید بر خاره سنگ
به آیین کبکان جنگی به جنگ .

نظامی .


سیاهی ّ لشکر نیاید به کار
که یک مرد جنگی به از صدهزار.

؟


- جنگیان ؛ ج ِ جنگی :
ز گرد سپه خنجر جنگیان
همی تافت چون خنده ٔ زنگیان .

اسدی .


- جنگی تر ؛ دلاورتر. جنگجوتر :
کک کوهزاد اژدهای نر است .
ز گرشاسب و از سام جنگی تر است .

فردوسی .


- جنگی سر ؛ سردار دلاور و جنگجو. ج ، جنگی سران :
از ایران و از دشت نیزه وران
ز خنجرگزاران و جنگی سران .

فردوسی .


کجا آن خردمند کندآوران
کجا آن سرافراز جنگی سران ؟

فردوسی .


- جنگی سوار ؛ سوار جنگجو و دلاور. ج ، جنگی سواران :
هر آنکس که ازکارداران من
سرافراز و جنگی سواران من .

فردوسی .


ابا هر یکی زآن دووده زار
از ایرانیانند جنگی سوار.

فردوسی .


ز جنگی سواران چابک رکاب
به نهصدهزار آمد اندر حساب .

نظامی .


- مثل خروس جنگی ؛ بی علتی با همه کس بجدال برخاستن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۵ ثانیه
پیش جنگی . [ ج َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیش جنگ . عمل پیش جنگ . پیش جنگ بودن .
گاو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاو نر که آن را برای جنگیدن تربیت کنند : کل همچو گاو جنگی هر کس بینه بزنه در شان کل خدا گفت ...
ناو جنگی . [ وِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کشتی جنگی . رجوع به نبردناو شود.
خانه جنگی . [ ن َ / ن ِ ج َ ] (حامص مرکب ) جنگ و نزاع داخلی . || ستیزه جویی . (ناظم الاطباء).
خروس جنگی . [ خ ُس ِ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خروسی که برای جنگ آماده شده است . (یادداشت بخط مؤلف ). || آنکه بی علت با همه کس جنگ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.