اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

جوش

نویسه گردانی: JWŠ
جوش . [ ج َ ] (ع مص ) همه شب رفتن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) سینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || میانه ٔ شب . (ذیل اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جوش اللیل . || میان مردم . (منتهی الارب ). || بهره ٔ بزرگ از اول شب یا از آخر شب . (منتهی الارب ). بهره ای از اول شب . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
جوش . (ع اِ) سینه ٔ مردم . (منتهی الارب ). رجوع به جَوش شود.
جوش . (اِ) جوشش . غلیان . فوران . (فرهنگ فارسی معین ). معروف است که از جوشیدن باشد. (برهان ). با لفظ زدن و کردن و گرفتن و بلند شدن و برخاستن...
جوش . (اِخ ) معرب گوش ، نام روز چهاردهم از هر ماه شمسی . (برهان ). لغتی است در گوش ، نام فرشته و نام روز 14 از هر ماه شمسی . (حاشیه ٔ برهان ...
جوش . (اِخ ) دهی است به طوس . (منتهی الارب ). قصبه ایست نزدیک طوس . (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 4 ص 287).
جوش . [ ج ُ وَ ] (اِخ ) دهی است به اسفراین . (منتهی الارب ). قصبه ایست در اسفراین .(قاموس ) (معجم البلدان ) (مرآت البلدان ج 4 ص 287).
مس جوش . [ م ِ ] (اِ مرکب ) لحیم مس . رجوع به مس و لحیم شود.
جوش غرور جوانی‌، آکنه
کله جوش . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیله ٔ خشک . طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی...
عرق جوش . [ ع َرَ ] (اِ مرکب ) نوعی جوشهای کوچک که آن را عرق گز نامند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عرق گز شود.
نیم جوش . (ص مرکب ) چیزی که نیک نجوشیده و خوب نپخته باشد. (از ناظم الاطباء). نیز رجوع به نیم جوشیده شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۵ ۲ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.