اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چاغ

نویسه گردانی: CAḠ
چاغ . (ترکی ، اِ) چاق . وقت و هنگام . (ناظم الاطباء) : در چاغ هولاکوخان و اباقاخان وجه آش اوردوها و خوانین بر شیوه و عادت مغول بود. (تاریخ غازانی ذیل ص 329). || فصل . || یک ساعت از 12 ساعت روز. || عنکبوت . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
چاق . ۞ (ترکی ، ص ) سمین . درشت . فربی . بسیار گوشت . مقابل لاغر. سطبر. (غیاث ). فربه و کلفت از انسان و حیوان . (فرهنگ نظام ). فربه . (ناظم ا...
چاق چاق . (اِ صوت مرکب ) چاقاچاق . تاق تاق . طراق طراق . صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد : بِسرِ شَد گاهیش نرم و گه درشت زو برآرد چا...
تنگ چاق . [ت َ ] (اِخ ) دهی از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز است که 205 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تخلی چاق . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاراویماق در بخش قره آغاج شهرستان مراغه است که در بیست وهشت هزارگزی جنوب قره آغاج و پنجاه وپنج هز...
چاق شدن . [ ش ُدَ ] (مص مرکب ) فربه گشتن . فربی شدن . تنومند شدن .- امثال : سگ که چاق شد قورمه اش نمیکنند ، یا سگ که چاق شد گوشتش را نب...
چاق پفکی (به گویش مردم تهران)
فربه از نوع مطلوب
چاق کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فربه کردن . فربی کردن . تسمین . || سالم کردن . تندرست کردن . معالجه کردن . درمان کردن . شفا دادن . خوب کردن ...
چاق و چله . [ ق ُ چ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از اتباع ) تنومند. فربه . فربی . سمین . || سالم . صحیح . تندرست . و رجوع به چاق و فربه و سمین ...
اره چاق کن . [ اَرْ رَ / رِ ک ُ ](نف مرکب ) آنکه دندانه های ارّه ٔ کُندشده تیز کند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.