اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

چوک

نویسه گردانی: CWK
چوک . (اِ) آلت تناسل . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نره . مردی . آلت تناسل . (یادداشت مؤلف ). آلت تناسل مرد. نره . (فرهنگ فارسی معین ). در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی «شیق ». سر ذکر و آلت مرد است . (حواشی برهان ) :
بر کسی چون کمان ندافی
بزنی چوک چون چک نداف .

فرالاوی .


|| زانو زدن شتر. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
برانم از عقب کوچ کرده ٔ خود لوک
زند جمازه ٔ سعیم به خیمه گاهش چوک .

جامی (از آنندراج ).


جهانگیری این معنی را به واو مجهول نوشته و معانی دیگر آن را به واومعروف و در این تأمل است چه لوک که بر وزن او در شعر آمده به واو معروف است . (آنندراج ) (انجمن آرا). || امر بزانو زدن هم هست ، یعنی بزانو درآی و گویند به این معنی ترکی است . (برهان ). || زانو زدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به چوک زدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
چوک . (اِ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. (فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره ٔ خون...
چوک . (هندی ، اِ) نام هندی چیزی از قبیل رب بسیار ترشی که از کوهستان نیپال و نواحی آن می آورند و آبلیمو را چون بجوشانند تا غلیظ شود. علق .
چوک . (هندی ، اِ) بازار و محلی که در آن خرید و فروش کنند. و بازار هر روزی . || بازار مخصوص به لباسهای مستعمل . (ناظم الاطباء).
چوک . (اِخ ) از قرای ممسنی فارس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 288).
چوک "در زبان کردی چۆک" Chok، یعنی زانو
چوک . (اِ) ‌(در گویش بندِری) پسر. پسرک. بچه. بچه‌سال.
چوک زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بزانو درآمدن : پیش امیری و رئیسی در رکوع میروی و چوک میزنی . (فیه م...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.