حاجب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤAJB 
    
							
    
								
        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  مالک بن  ابی بکر ارکین  فرغانی . مکنی  به  ابی العباس . وی  نابینا بود و بسال  296 هَ . ق . به  اصفهان  نزد بدرالحمامی  شد. حاجب  از محمدبن  عبداﷲبن  عبدالحکم  و از عبادبن  الولید و از احمدبن  محمدبن  یحیی  القطان  و از عبدالصمدبن  عبدالوهاب  حمصی  و از احمدبن  ابراهیم  دورقی  روایت  کند و روایات  او به  پنج  و گاهی  به  شش  یا هفت  واسطه  به  پیغمبر رسد. ابومحمد عبداﷲبن  محمود و احمدبن  اسحاق  و عبداﷲبن  محمدبن  عمر و محمدبن  عبدالرحمن بن  الفضل  و عبداﷲبن  محمدبن  جعفر از وی  روایت  کنند. وفات  اودر سنه ٔ 306 هَ . ق . بدمشق  بود. رجوع  شود به  ذکر اخبار اصفهان  ابی نعیم  چ  لیدن  سنه ٔ 1931 ص  302 و 303.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  عمر. مکنی  به  ابوخشینه . تابعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  معاویةبن  ابی سفیان  مکنی  به  ابو یوسف . تابعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  النعمان  مکنی  به  ابی الفضل . در ایام  خلافت  القادر باللّه  رایت  وزارت  برافراشت . رجوع  شود به  دستورالوزراء ص  82.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب .  [ج ِ ] (اِخ ) ابن  ولید مکنی  به  ابواحمد. تابعی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  یزید صحابی  است .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) (امیر) ابوبکر مبشر. از کسان  مجدالملک  بهاءالدوله  علی بن احمد جامجی  است . عوفی  در ترجمه ٔ حال  مجدالملک  در لباب  الالباب  آر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی  از حجاب  بزرگ  سلطان  مسعود است  که  در عهد محمود و اوائل  کار مسعود کارهای  خرد را عهده دار بود چنانکه  در ماه  شوا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) اصفهانی  (آقا جواد) شاعر ایرانی . او به  هندوستان  شد و به  حکمران  ایالت  «اود» یمین الدوله  نواب  سعادتعلی  خان  بهادر پیوست  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بدیعبن  عبداﷲبن  عبدالغفار مکنی  به  ابوالنجم  پدر ابوالوفاء محمد حاجب  است  وی  صاحب  ابوالحسین  علوی  داماد صاحب بن  عباد بود ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) بکتکین . بروزگار سلطان  محمود خدمتها کرده  بود و در زمان  مسعود نیز، در تکیناباد کارها بدست  او رفت  و حاجب  و سپاه سالار او گرد...