حاجب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤAJB 
    
							
    
								
        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) جامه دار یارق  تغمش ، یکی  از حاجبان و سالاران  سلطان  مسعود بوده  است ، و پس  از یک  رویه  شدن  کار هرات ، مسعود او را با سپاهی ، برای  سرکوبی  عیسی معدان  والی  مکران ، و صافی  کردن  آن  ولایت  و گذاشتن  بوالعسکر برادر عیسی ، را در آنجا، بمکران  فرستاد، یارق تغمش  بسال  422 هَ . ق . این  کار راست  کرد و عیسی  را بکشت  و بوالعسکر را بمکران  بنشاند. تاریخ  بیهقی  گوید: «و چون  سلطان  مسعود را بهرات  کار یک  رویه  شد و مستقیم  گشت ... حاجب  یارق تغمش  جامه دار را بمکران  فرستاد با لشکری  انبوه  تا مکران  صافی  کند و بوالعسکر را آنجا بنشاند، امیر یوسف  را با ده  سرهنگ  و فوجی  لشکر بقصدار فرستاد تا پشت  جامه دار باشد و کار مکران  زود قرار گیرد...،» و هم  او گوید: «در این  وقت  بهرات  رایش  چنان  افتاد که  لشکر بمکران  فرستد با سالاری  محتشم  تا بوالعسکر که  بنشابور آمده  بود از چند سال  باز، گریخته از برادر، بمکران  نشانده  و عیسی  مغرور عاصی  را برکنده  شود. پس  بمشاورت  آلتونتاش  و سپاه  سالار غازی  یارق تغمش  جامه دار نامزد شد بسالاری  این  شغل  با چهار هزار سوار درگاهی  و سه  هزار پیاده . خمارتاش  حاجب  را نیز فرموده  آمد تا این  ترکمانان  با وی  رفتند چنانکه  بر مثال  جامه دار کار کنند که  سالار وی  است . و ایشان  ساخته  از هرات  رفتند سوی  مکران ، و بوالعسکر با ایشان . و امیر مسعود رضی  اﷲ عنه  چون  بهرات  کار یک  رویه  شد... حاجب  جامه دار را یارق تغمش  نامزد کرد با فوجی  قوی  سپاه  درگاهی  و ترکمانان  قزل  و بوقه  و کوکتاشی  که  در زینهارخدمت  آمده  بودند، و بسیستان  فرستاد و از آنجا بمکران  رفتند، و امیر یوسف  را با فوجی  لشکر قوی  بقصدار فرستاد گفت  پشتیوان  شماست  تا اگر بمدد حاجت  آید مردم  فرستد و اگر خود باید آید بیاید... مکرانی  چون  خبر این  لشکرها و برادر بشنود کار جنگ  بساخت  و پیاده ای  بیست  هزار کیجی  و ریگی  و مکرانی  و از هر ناحیتی  و هردستی  فراز آورد و شش هزار سوار و حاجب  جامه دار بمکران  رسید، و سخت  هشیار و بیدار سالاری  بود و مبارزی  آمد نامدار، و با وی  مقدمان  بودند و لشکر حریص  و آراسته . دوهزار سوار سلطانی  و ترکمانی  در خرماستانهاشان  کمین  نشاندند و کوس  بزدند و مکرانی  بیرون  آمد، و بر پیل  بود، و لشکر را پیش  و سوار و پیاده  و ده  پیل  خیاره ، جنگی  پیوستند چنانکه  آسیا بر خون  بگشت ، و هردو لشکر نیک  بکوشیدند و داد بدادند، و نزدیک  بود که  خللی  افتادی  جامه دار را، اما پیش  رفت  و بانک  بر لشکر برزد و مبارزان  و اعیان  یاری  دادند و کمین  درگشادند و مکرانی برگشت  بهزیمت ، و بدو رسیدند در مضیقی  که  میگریخت ، بکشتندش  و سرش  برداشتند و بسیار مردم  وی  کشته  آمد، و سه  روز شهر و نواحی  غارت  کردند و بسیار مال  و چهار پای  بدست  لشکر افتاد پس  بوالعسکر را به  امیری  بنشاندند و چون  قرارش  گرفت  و مردم  آن  نواحی  بروی  بیارامیدندجامه دار با لشکر باز گشت ...» و نیز تاریخ  بیهقی  گوید:«و در این  میانه  پنج  سوار رسید، دو از آن  امیر یوسف بن  ناصرالدین  از قصدار که  آنجا مقیم  بود چنانکه  گفته ام ، و سه  از آن  حاجب  جامه دار یارق  تغمش ، و خبر فتح  مکران  آوردند و کشته  شدن  عیسی  معدان  و ماندن  بوالعسکر برادرش  و صافی  شدن  این  ولایت .». رجوع  شود به  تاریخ  بیهقی  چ  فیاض  ص  69 و 240 و 244 و 249 و 281 و 429.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب .[ ج ِ ] (اِخ ) هبةاﷲبن  حسن  مکنی  به  ابوالحسن . ابن  الانباری  نام  او را در طبقات  النحویین  آورده  است . وی  ازافاضل  اهل  ادب ، و شاعری  مل...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب /hājeb/ معنی ۱. دربان پادشاه و امیر؛ پردهدار. ۲. مانع؛ حائل. ۳. (اسم) آنچه مانع دیدن چیزی شود. ۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که پیش از قافیۀ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب  گه . [ ج ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جای  حاجب  : نه  تنها سرائی  است  بل  هشت  و هفت در آنها بباید دو فرسنگ  رفت فلک  پیش  ایوان  او کوته  است در آن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        علی  حاجب . [ ع َ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) حسام الدین  موصلی . حاکم  قلعه ٔ اخلاط از جانب  الملک الاشرف  بود. رجوع  به  علی  موصلی  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید 
اینجا کلیک کنید.
                    
										
 
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ابن  حاجب . [ اِ ن ُ ج ِ ] (اِخ ) جمال الدین  ابوعمرو عثمان بن  عمربن  ابی بکر، نحوی  معروف  (570 -646 هَ .ق  .). اصلاً ایرانی  از نژاد کرد و پدرش  حا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        اغول حاجب . [  ] (اِخ ) از امرای  سلطان  محمد خوارزمشاه  در خوارزم  بود. رجوع  به  تاریخ  جهانگشای  جوینی  و فهرست  آن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب  بار. [ ج ِ ب ِ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) آذن . بواب  ۞ .  ||  جبرئیل .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب  بدر. [ ج ِ ب ِ ب َ ] (اِخ ) یکی  از حاجبان  سطان  مسعود بود. بیهقی  آرد: «و حاجب  بدر را با لشکری  قوی  ببادغیس  فرستاد ». (رجوع  به  بدر حاجب  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب  شمس .[ ج ِ ب ِ ش َ ] (ترکیب  اضافی ، اِ مرکب ) اول  خورشید یعنی  آنچه  از آفتاب  پیدا میشود بار اول  در وقت  طلوع .