حاجب 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤAJB 
    
							
    
								
        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) سالار (حسام الدین ) از سرداران  و نزدیکان  الملک  الناصر و خلیفه  ابوالربیع بود و در واقعه ٔ مرج  الصفر که  در دوم  ماه  رمضان  سال  702 هَ . ق .میان  لشکر مغول  و لشکریان  مصری  و شامی  اتفاق  افتاد فرماندهی  جناح  راست  قشون  سلطانی  را بعهده  داشت  و این قشون  بدست  امیر چوپان  وتیتاق  درهم  شکست  و حسام  الدین  بقتل  رسید. رجوع  شود به  تاریخ  مغول  ص  277 و 278.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (ع  اِ) اَبرو. برو. استخوان  ابرو مع گوشت  و موی . موی  ابرو. و هما حاجبان . ج ، حواجب . قوس  حاجب ؛ خم  ابرو، کمان  ابرو. (منتهی  الار...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) مولای  زیدبن  ثابت  است . ابن  ابی حانم ؟ بنقل  از پدر خود گوید که  حاجب  معروف  نیست  وحدیثی  را که  در باب  فضل  قباء آرد یعقو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ](اِخ ) التونتاش  خوارزمشاه . رجوع  به  آلتونتاش  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ )ابن  احمد طوسی  مکنی  به  ابومحمد او از محمدبن  رافع وذهلی  و محمدبن  حماد ابی وردی  و از او ابن  منده  و قاضی  ابی بکر حیری  روا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  خلف . محدث  است و حافظ جمال الدین  ابوالفرج  عبدالرحمن بن  الجوزی  از او روایت  کند که  گفت  عمربن  العزیز را آنگاه  که  بخ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  دینار، معروف  به  حاجب  الفیل . از قبیله ٔ بنومازن بن  عمروبن  تمیم  است . وی  شاهد «یوم  السلی » بود، دراین  جنگ  که  میان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  زرارةبن  عدس   ۞ بن  زید  ۞ بن  عبداﷲبن  دارم  الدارمی  التمیمی . یکی  از بزرگان  و از پانزده  تن  حکام  عرب  است  بجاهلیت ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  زیدبن  تیم بن  امیةبن  خفاف بن  بیاضةالانصاری  الاوسی  البیاضی . طبری  و ابن  شاهین  بنقل  از شیوخ  خود گویند که  حاجب  وقع...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ج ِ ] (اِخ ) ابن  زید یا یزید انصاری  اشهلی . بقولی  وی از تیره ٔ ازد شنوءة است  و حلیف  بنی عبدالاشهل  صحابی  است  و در وقعه ٔ یمامه  شهادت  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابن  زید الانصاری  الخزرجی . صحابی  است  او با برادر خویش  حباب  غزوه ٔ احد را دریافته اند.