حاجی
نویسه گردانی:
ḤAJY
حاجی . (اِخ ) یا حاج (ملک ) مظفر. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسله ٔ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمدبن قلاوون ، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هَ. ق . و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت .
واژه های همانند
۲۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حاجی . (از ع ، ص ، اِ) حاج . حنیف . (منتهی الارب ). آنکه فریضه ٔ حج گذاشته بود : لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست حاجیند ایشان گوئی و درِ خ...
حاجی . (اِخ ) (امیر غیاث الدین ...). جد آل مظفر است ، صاحب حبیب السیر آرد: «مبارزان معرکه اخبار در میدان احوال آل مظفر کمیت قلم را بدین منوال...
حاجی . (اِخ ) (امیر...) نوه ٔ امیر مظفر، سرسلسله ٔ مظفریان ، و خواهرزاده ٔ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است . «و از امیر مظفر ۞ پسری...
حاجی . (اِخ ) (امیر... سیف الدین ).. «چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف ا...
حاجی . (اِخ ) (امیر جلال الدین ۞ ...) ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنه ٔ 736 هَ . ق . س...
حاجی . (اِخ ) (ملک صالح ). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر و آخرین آنان ، او پس از مرگ علی ، معروف بملک ...
دزد
کسی که با اموال دیگران به حج میرود
کسی که مال و اموال دیگران را بالا میکشد تا بتواند به حج مشرف گردد
حاجی حاجی . (اِ مرکب ) پرستو. رجوع به پرستو شود.
حاجی لر. [ ل َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در استرآباد و نام کنونی آن مینو دشت یا دشت مینو است . این ناحیت را در قدیم کبودجامه مینامیدند و حمداﷲ ...
حاجی لو. (اِخ ) یکی از بلوکات همدان . حدّشمالی آن مهربان و سردرود و شرقی درگزین (درجزین ) وجنوبی چاربلوک و غربی مهربان و خدابنده لواست . ا...