حاذ
نویسه گردانی:
ḤAḎ
حاذ. (ع اِ) پشت . || آنجا از هر دو ران که دُم بر وی افتد. || پس ران مردم . (مهذب الاسماء). || حاذالمتن ؛ موضع انداختن نمدزین برپشت ستور. || خفیف الحاذ؛ قلیل المال . || کم عیال . || سبک دوش . || حال ؛ یقال هو خفیف الحاذ ای الحال ؛ او سبک حال است . (مهذب الاسماء). || نام درختی است .
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حاذ. (اِخ ) نام موضعی به نجد.
حاز. [ حازز ] (ع اِ) بریدگی دو شوخ پینه سینه ٔ شتر از آسیب آرنج وی ، پس اگر خون برآید گویند: بالبعیر حاز و اگر خون نه برآید بالبعیر ماسح خو...
هاذ. (ع اِ) ج ِ هاذة. نام درختی است . رجوع به هاذة شود.
هاز. (اِ) گیسوی تابداده و بافته . (ناظم الاطباء).
هاز. (فعل امر) یعنی بدان ، به زبان پارسیان . (اوبهی ). بدان ، یعنی بزیان مسپار. قریع گوید : ای پسر جور مکن کارک ما دار بسازبه از این کن نظ...
هاز. [ هازز ] (ع ص ) کوکب هاز؛ ستاره ٔ جنبان درخشان . (منتهی الارب ).