حافظ
نویسه گردانی:
ḤAFẒ
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) او راست : المسالک والممالک مختصر. (کشف الظنون چ 1 استانبول ج 2 ص 423).
واژه های همانند
۱۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد (خواجه ...). حفظ کلام دارد و از مردم هرات است . او راست :گفتمش در نظر آن رخ بصفای قمر است زیر لب خنده زنان گفت صفای...
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) احمد قزوینی . ازجمله ٔ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس . (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88).
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اسکافی . رجوع به هبةاﷲ... شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به عبدالرحمن بن محمدبن اسحاق اصفهانی صاحب تاریخ اصفهان شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) اصفهانی ، ابوالحسن طاهربن عرب بن ابراهیم ، ملقب به فخرالدین و معروف به حافظ اصفهانی یا حافظ طاهر. از قراء معروف . او راس...
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) (سید) اکبرعلی . یکی از شعرا و سادات هندوستان . او خواهرزاده و شاگرد مولوی کرام الدین حیران است و نسبت وی به جعفر برادر ...
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدآقا. رجوع به حصیرچی زاده شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبک . رجوع به محمدبیک شود.
حافظ. [ ف ِ] (اِخ ) محمدشریف . رجوع به محمدشریف بن عبداﷲ شود.
حافظ. [ ف ِ ] (اِخ ) محمدبن ناصر سلامی ، منسوب به مدینةالسلام بغداد. محدث است .