اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حبر

نویسه گردانی: ḤBR
حبر. [ ح َ ] (ع اِ) دانشمند یهود. (بیان الادیان ). عالم یهود. (مفاتیح العلوم ). دانشمند یهود و جزایشان . (السامی فی الاسامی ). عالم جهودان . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). رجوع به حابر شود :
هرچند مؤمنی چو نداری سخاوتی
از تو هزار بار جوانمرد گبر به
در امت مسیح نبی ، راهب از تو به
در امت کلیم نبی ، از تو حبر به
مالت همه ستانده بجبر است و جور باز
از تو همه ستانده بجور و بجبر به .

سوزنی .


دانشمند. (ادیب نطنزی ). دانا. اعم از یهود و جز آنان . (دستور اللغة). نحر. نحریر. دانشمند. (نصاب ) :
یک جهان چون من زکاة استان حبرمقتداست
کز نصاب علم دین صاحب نصیبش یافتم .

خاقانی .


حبر اکرم هم اسطقس کرم
نیر اعظم آیت دادار.

خاقانی .


رکن خوی حبر شافعی توفیق
رکن ری صدر بوحنیفه شعار.

خاقانی .


تا کنی مر خویش را حبر و سنی
خویش را بدخو و خالی می کنی .

مولوی .


ور بود آب روان بربنددش
ور بود حبر زمان برخنددش .

مولوی .


گفت کمتر داستانی بازگو
از صنایعهاش ای حبر نکو.

مولوی .


چون ز یک بطنند آن حبر و سفیه
چون یقین شد کالولد سر ابیه .

مولوی .


طفل نوزاده شود حبر و فصیح
حکمت بالغ بخواند چون مسیح .

مولوی .


ای بسا قاضی حبر نیکخو
از گلوی رشوتی او زردرو.

مولوی .


ای خنک چشمی که عقلستش امیر
عاقبت بین باشد و حبر و قریر.

مولوی .


|| نیکوکار. || نعمت . || حبر اعظم . حبر اکبر. پاپ . بابا. ۞
- کعب الحبر ؛ یهودی بود که اسلام آورد و از او روایات بسیار، خاصه اسرائیلیات هست . و این که او را کعب الأحبار و گاه کعب الأخبار نامند، صواب نیست . رجوع به کعب الاحبار شود.
|| (اِخ ) لقب ابن عباس است برای علم او. (منتهی الارب ). و رجوع به حبرالامة شود. ج ، احبار، حبور، حُبُر. (ترجمان القرآن جرجانی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حبر. [ح ِ ب ِرر ] (اِخ ) دو کوه در دیار سلیم است ، معنی جز این نداشته و مرتجل است . ابن مقبل گوید : سل الدار من جنبی حبر فواهب الی ما تری ...
حبر. [ ح ِ ] (اِخ ) نام وادیی است . مرار فقعسی در رثاء برادر خود بدر گوید : الا قاتل اﷲ الاحادیث و المنی و طیراً جرت بین السعافات و الحبرو قات...
حبر کاتبی . [ ح ِ رِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نظام قاری در رساله ٔ اوصاف شعر از دیوان البسه ٔ خود چ اسلامبول 1303 هَ . ق . ص 138 گوید: و ب...
هبر. [ هََب َ ] (اِ) چرک و ریم زخم را گویند، و با بای فارسی هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (رشیدی ) (انجمن آرا). چرک و ریم بود. (فرهن...
هبر. [ هََ ] (ع ص ، اِ) هموار و پست از زمین . (منتهی الارب ). زمین هموار و پست . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زمین پست هموار که گردش بلند با...
هبر. [ هََ ] (ع مص ) بریدن گوشت به پاره های کلان . (ناظم الاطباء). کلان پاره بریدن گوشت را. (منتهی الارب . || بریدن گوشت . (معجم متن الل...
هبر. [ هََ ب َ ] (ع مص ) بسیارگوشت گردیدن و فربه شدن شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).
هبر. [ هَُ ] (ع اِ) آنچه از کتان بیفتد بشانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). آنچه از کتان در شانه کردن بیفتد. (ناظم الاطباء). || خسته ٔ ان...
هبر. [ هَُ ] (ع اِ) ج ِ هَبر. (اقرب الموارد). رجوع به هَبر شود.
هبر. [ هََ ب ِ ] (ع ص ) جمل هبر؛ شتر بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتر بسیارگوشت . (اقرب الموارد). بعیر هبر وبر؛ شتر پرگوشت پشمناک . ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
مصطفی فرخفال
۱۳۹۲/۰۲/۲۱ Iran
0
0

همچو خود شاه و پیشوات کنند
در جهان حبر و مقتدات کنند


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.