حبلی
نویسه گردانی:
ḤBLY
حبلی . [ ح ُ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حُبلی ̍. || منسوب به حَبلَة. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حبلی . [ ح ُ لا ] (ع ص ) آبستن . (دهار). باردار. حامل . حامله . || زن ممتلی ازشراب و آب . ج ، حبلیات ، حبالی ، حبالیات : زمانه هر نفسم تازه ...
حبلی . [ ح ُ لا ] (اِخ ) لقب سالم بن غنم بن عوف بن خورج ، بدانجهت که کلان شکم بود، و از اولاد اویند بنوالحبلی که بطنی است از انصار. (از سمعا...
حبلی . [ ح ُ ب ُ لی ی / ح ُ ب َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بنوالحبلی . || منسوب به حیی از یمن . (سمعانی ).
حبلی . [ ح َ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بنی الحبل . (سمعانی ).
حبلی . [ ح ُ لی ی ] (اخ ) حاتم بن سنان بن بشر حبلی . عبدالوهاب بن عتیق بن راذان مصری از وی روایت کند. منسوب به حبلة از قرای عسقلان است . ...
هبلی . [ هَِ ب ِل ْ لا ] (ع اِ) خرامش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبختر در راه رفتن . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس ): هو یمشی ...
هب لی . [ هََ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ امری ) اشارت و تلمیح به دعای سلیمان (ع ) که گفت رب اغفر لی و هب لی ملکا لاینبغی لاحد من بعدی ؛یعنی ای...