اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حثا

نویسه گردانی: ḤṮA
حثا. [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی به شام در گفته ٔ عدی بن رقاع :
یا من رای برقاً ارقت بضوئه
امسی تلالاً فی حوارکه العلی
فاصاب أیمنه المزاهر کلها
و اقتم أیسره أثیدة فالحثا.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حسا. [ ح َ ] (ع اِ) حساء. طعام معروف . (معجم البلدان ). آشامیدنی . حریرة. شوربا که بیاشامند. آنکه بیاشامند. حسواء. (مهذب الاسماء). حریره ای که ...
حسا. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حسوة. (معجم البلدان ).
حسا. [ ح ِس س َ ن ] (ع ق ) از راه احساس : فلان مطلب را حساً درک کردم ؛ بوسیله ٔ حس دریافتم . در مقابل عقلاً...: مادیات جزئی حساً درک میشود ...
حسا. [ ح َ ] (اِخ ) جائی به شام است نزدیک کرک ، و شاید که همان حُسا و ادیس به دیار غطفان باشد. (مراصد الاطلاع ).
حسا. [ ح َ ] (اِخ ) جائی است . (معجم البلدان ). رجوع به احسا شود.
حسا. [ ح َ ] (اِخ ) یا اَلحسا. همان شهر هجر است که خرمای آن مشهور است و در مثل کجالب التمرالی هجر، آمده است .
حسا. [ ح َ ] (اِخ ) (ذو...) وادیی به ارض الشربةاز دیار عبس و غطفان . ابوزیار آرد: موضعی است از بنی عجلا در کوهی که «دفاق » نام دارد. (معجم ال...
حصا. [ ح َص صا ] (اِخ ) نام چند کوه از آن بنی ابی بکربن کلاب . وبعضی گفته اند: نام بزرگترین آب قبیله ٔ مزبور است .
حصا. [ ح َ ] (ع اِ) حصاء.سنگ ریزه ها. و آن جمع حصاة است . رجوع به حصاء شود. ودر تداول فارسی زبانان همزه ٔ آخرش افتد : وینکه بجوی اندر از عکس ...
حصاء. [ ح َ ] (ع اِ) سنگریزه ها. سنگ ریزه . (دهار) (منتهی الارب ). شن . یکی آن حصاة است . و در تداول شعرای فارسی زبان همزه ٔ آخرش افتاده است ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.