حج
نویسه گردانی:
ḤJ
حج . [ ح َ جِن ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترج...
حج . [ ح َ ج ج ] (اِخ ) نام سوره ٔ بیست ودویم ازقرآن کریم و آن هفتادوهشت آیت است ، مکیة، پس از انبیاء و پیش از مؤمنین و بعضی آن را مدین...
حج . [ ح ُ ج ج ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج . حج کنندگان . (قطر المحیط).
دلخوش از آنیم که حج می رویم
غافل از آنیم که کج می رویم
کعبه به دیدار خدا می رویم
او که همین جاست؛ کجا می رویم؟
حج به خدا جز به دل پاک نیس...
پنج ارکان حج . [ پ َ اَ ن ِ ح َج ج ] (اِ مرکب ) نزد شافعی اول احرام بستن ، دوم سعی کردن میان صفا و مروه ، سوم وقوف عرفات ، چهارم مزدلفه ،...
حج نج . [ ح ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف از شهرستان بیرجند واقع در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف . جلگه و گرمسیر است . دا...
ذات حج . [ ت ُ ح َج ج ] (اِخ ) آبی است در طریق مکّه به شام و گویند از تبوک حفار است .
حج گاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) جای حج گزاردن : بر گنگ و حجگاهشان تاختندبر آن آب گنگ اندرانداختند.اسدی (گرشاسب نامه ).
اشهر حج . [ اَ هَُ رِ ح َج ج / ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در تداول فقه ، ماههایی که در آنها میتوان احرام حج را بجا آورد و آنها عبارتند از:...
امیر حج . [ اَ رِ ح َج ج ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سردار پیشوای حاجیان . (آنندراج ). ملک الحاج . رئیس کاروان حج . رجوع به امیرحاج و امیرالحج ...