حجام
نویسه گردانی:
ḤJAM
حجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) دینار. مولای جریر است . زیدبن ارقم را حجامت کرد. یونس بن عبیداﷲ از وی روایت دارد. (سمعانی ).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
حجام . [ ح َج ْ جا ] (ع ص ، اِ) خون کشنده به استره زدن . کشنده ٔ خون از شاخ . (منتهی الارب ). الذی یحجم و یحسن صنعة الحجم . (سمعانی ). کشنده ٔ...
حجام . [ ح ِ ] (ع مص ) چیزی بر دهان اشتر بستن تا نگزد.
حجام . [ ح ِ ] (ع اِ) دهان بند اشتر. دهن بند اشتر. (مهذب الاسماء). آنچه بدان دهان شتر مست بندند تا نگزد. (منتهی الارب ).
حجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) لقب یاسین مغربی است . (فهرست رجال حبیب السیر). خوندمیر گوید: ودر ربیع الاول همین سال (687 هَ . ق .) شیخ یاسین ا...
حجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) یکی از سران نهضت زنگیان در قرن سوم در بصره و از یاران صاحب الزنج در قیام سالهای (255،270 هَ . ق .) میباشد. رجو...
حجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) ابواسامه زید. از عکرمة روایت کند. (سمعانی ).
حجام . [ ح َج ْ جا] (اِخ ) ابوظبیة. پیغمبر را حجامت کرد. (سمعانی ).
حجام . [ ح َج ْ جا ] (اِخ ) دینار. انس بن مالک را حجامت کرد. نضربن شمیل از وی روایت دارد. ابوحاتم گوید: بگمان من او ابوطالب حجام است که ق...
شاخ حجام . [ خ ِ ح َج ْ جا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ شاخ حجامت . سمیرا. کبه . رجوع به شاخ و شاخ حجامت شود.
دینار حجام . [ رِ ح َج ْ جا ](اِخ ) ابوطالب الضبی تابعی است . (یادداشت مؤلف ).