اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حجر

نویسه گردانی: ḤJR
حجر. [ ح ُ ] (ع اِ) کنار مردم . (منتهی الارب ). || عقل . خرد. (ترجمان عادل بن علی ) نهیه . لب . حجی . (معجم البلدان ). || حرام . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) ابن حنظله ، ابن الندیم در الفهرست او را چنین نام داده است . ابن حجر عسقلانی گوید نام او دغفل است . رجوع به دغفل شود.
حجر. [ ] (اِخ ) ابن خالدبن محمود شاعری است از عرب . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 98 و المعرب جوالیقی ص 260 و حماسه ٔ ابی تمام ج 4 صص 183- 184 از...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن وائل . ابن عبدالبر او را یاد کرده ، گوید: حجاج بن ارطاءة از عبدالجباربن وائل بن حجر، از پدرش از جدش حجر از پیغ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن زائدة حضرمی الکندی . ابوعمروکشی و طوسی او را در رجال شیعه شمرده اند. ابن النجاشی گوید: ثقة و صحیح السماع بود. عبداﷲبن ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن زیدالکندی . صحابی است و بحجر الشر معروف است . رجوع به حجربن یزید شود.
حجر. [ ] (اِخ ) ابن سلیمان حرانی . یکی از بلغای عرب است . (ابن الندیم ).
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عبدالجبار. جاحظ خبری از وی واو از موسی بن ابی الردقاء آورده است . (البیان و التبیین ج 2 ص 182). و ابن قتیبه در عیون ...
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عدی بن معاویةبن جبلةبن عدی بن ربیعةبن معاویة الاکرمین الکندی ، معروف بحجربن الادبر و حجرالخیر. ابن سعد و مصعب زبیری ...
حجر. [ ] (اِخ ) ابن عمروبن معاویةبن ثوربن مرثع ملقب بآکل المرار. رجوع به حجر آکل المرار شود.
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن عمروالکندی . رجوع به حجر آکل المرار شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۱۸ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.