 
        
            حجر
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤJR
    
							
    
								
        حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن  عبدالجبار. جاحظ خبری  از وی  واو از موسی بن  ابی  الردقاء آورده  است . (البیان  و التبیین  ج 2 ص 182). و ابن  قتیبه  در عیون  الاخبار نیز خبری از وی  و او از عبدالملک بن  عمیر در باره ٔ چگونگی  مجلس  زیاد در کوفه  آورده  است . (عیون  الاخبار ج 2 ص 211).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۷۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (ع  اِ) کناره . کنف .منعه . کنار مردم . (منتهی  الارب ). بر. و آن  از زیر بغل  تا کشح  باشد و مجازاً حمایت  :  لشکری  که  در حجر مجاهدت  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (ع  مص ) بازداشتن  کسی  را از تصرف  در مال  خویش ، چونانکه  داور دیوانه  و نابالغ را. (غیاث ). و رجوع  به  حَجر مصدر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (ع  مص ) بازداشت . (منتهی  الارب ). بازداشتن  کسی  را از تصرف  در مال  خود بعلتی  شرعی ، چون  دیوانگی  و صغر. (غیاث ).  ||  منع.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ] (ع  اِ) کنار مردم . (منتهی  الارب ).  ||  عقل . خرد. (ترجمان  عادل بن  علی ) نهیه . لب . حجی . (معجم  البلدان ).  ||  حرام . (منتهی  الار...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح َ ] (ع  اِ) کنار. (ترجمان  عادل بن  علی ) (غیاث ). بغل . (غیاث ).  ||  تل  ریگ  و توده ٔ آن .  ||  چشم خانه .  ||  کنار مردم . جامه ٔ کنار مر...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح َ ] (ع  مص ) بازداشتن . (دهار) (ترجمان  عادل بن  علی ). منع کردن  یعنی  بازداشتن  کسی  را از تصرف  در مال  خویش  و حرام  کردن . (زوزنی ) (دست...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع  اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) : مسند از تخت  و مخده  ز نمط برگیریدحجر از بهو و ستاره  ز حجر بگشائید. خاقانی .گرچه  خمخانه ٔ ما را نه  حج...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ُ ج ُ ] (ع  اِ) گوشت  گرداگرد ناخن . گوشت  که  بر ناخن  احاطه  دارد.  ||  ج  حجَر.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح َ ج َ] (ع  اِ) سنگ . داود ضریر انطاکی  در تذکره  گوید: یراد به  عندالاطلاق  جوهر کل  جسم  جماد سواء کانت  فیه  مائیةکالیاقوت  اولا، و سواء حف...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) سوره ٔ حجر. نام  سوره ٔ پانزدهم  است  از قرآن ، و آن  مکیه  است  دارای  99 آیت ، پس  از ابراهیم  و پیش  از نحل  و آغاز میشود به : ...