حدث 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ḤDṮ 
    
							
    
								
        حدث . [ ح ِ ] (ع  ص ) حَدِث . (منتهی  الارب ). همسخن : حدث  ملوک ؛ صاحب  حدیث  پادشاهان . قصه گوی  و هم سخن  آنان . هوحدث  الملوک  اذاکان  صاحب  حدیثهم  و سمیرهم . (مهذب  الاسماء) (منتهی  الارب ). حدث  نساء. (منتهی  الارب ) (اقرب  الموارد)؛ آنکه  با زنان  بسیارسخن  باشد.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        حدث . [ ح َ دُ / دِ ] (ع  ص ). مرد بسیارسخن . پرسخن .  ||  خوش سخن . (منتهی  الارب ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث . [ ح َ دَ ] (ع  اِ) مرد جوان . (منتهی  الارب ). جوان . مردم  جوان . ج ، اَحداث . (منتهی  الارب ). برنا :  شنیدم  که  درویشی  را با حدثی  بر خبثی ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث . [ ح َ دَ ] (اِخ ) یاقوت  گوید: دژی  است  حصین  میان  ملطیه  و سمیساط  ۞  و مرعش . از مرزهاست ، و آنرا «حمراء» نیز نامند چون  خاک  آن  سرخ  میباش...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث /hadas/ معنی ۱. (فلسفه) = حادث ۲. (صفت) ویژگی امری که تازه واقع شده. ۳. امری که معروف در سنت وشریعت نباشد؛ بدعت. ۴. (اسم، صفت) جوان؛ نوجوان. ۵. اد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدث الرقاق . [ ح َ ثُرْ رِ ] (اِخ ) موضعی  است  به  شام .
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ ] (ع  مص ) شتافتن . (منتهی  الارب ). سرعت . (کشاف  اصطلاحات  الفنون ). بشتاب  رفتن .  ||  الرمی ، و منه  الحدس  و هو الظن . (معجم  البلدان...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) لغتی  است  در عدس   ۞  و آن نام  قومی  است  بزمان  سلیمان  نبی  که  بر استران  درشتی  کردندی  و استران  بشنیدن  ذکر آنان  گریخ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام  شهری  بشام . و مردم  آن  قومی  از لخم  بودند. (معجم  البلدان ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح ُ دُ ] (اِخ ) یوم  ذی حدس ؛ نام  یومی  (حرب  و جنگی ) از ایام  عرب  است . (معجم  البلدان  از خط ابوالحسین بن  الفرات ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) بطنی  است  از خولان . (سمعانی ).