اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حدر

نویسه گردانی: ḤDR
حدر. [ ح َ دَ ] (ع مص ) حدر عین ؛ روان کردن اشک چشم را. (منتهی الارب ). جاری شدن اشک از چشم . || یکی را دو دیدن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حدر. [ ح َ ] (ع مص ) فربه و سطبرشدن . فربه و درشت و گرداندام گردیدن . (منتهی الارب ).فربه شدن و ضخیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حدارت . || ...
حدر. [ ح َ دَ ] (ع اِ) زمین نشیب یا جائی که از آن فرودروند. (منتهی الارب ). جائی که از آن جا فرودآیند.
حدر. [ ح ُ دُرر ] (ع ص ) سطبر. (منتهی الارب ).
حدر. [ ح َ ] (ع اِ) نزد قراء، از مراتب اصول و قواعد علم تجوید است . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
حدر. [ ح ُدْ دَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حادر. (معجم البلدان ).
حدر. [ ح ُدْ دَ ] (اِخ ) از محال بصره پهلوی خطه ٔ مزینة. (معجم البلدان ).
هدر. [ هََ ] (ع مص ) رایگان و باطل شدن خون . || باطل کردن خون . (از اقرب الموارد). || بانگ کردن شتر بی شقشقه . (منتهی الارب ) (مصادراللغه...
هدر. [ هَِ ] (ع ص ) گران : رجل هدر؛ مرد گران . (منتهی الارب ). مرد سنگینی که خوبی در او نبود. (اقرب الموارد).
هدر. [ هََ دَ ] (ع مص ) رایگان وباطل شدن حق و خون و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باطل گردانیدن چیزی . (منتهی الارب ). باطل گ...
هدر. [ هََ دَ / هََ ] (ع ص ) رایگان از خون و حق و جز آن . (منتهی الارب ). ساقط و باطل :ذهب دمه هدراً؛ ای باطلا. || مباح . || باطل و ضایع....
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.