حذم
نویسه گردانی:
ḤḎM
حذم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (زوزنی ). || بشتاب خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). حذم در قرائت ؛ بشتاب و تند خواندن . || بشتاب رفتن . تند رفتن . سبک رفتن . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حزم . [ ح ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ حِزام . و حزمة.
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) (بنو...) طائفه ای از عرب که در اثر شعری از احوص مورد غضب دولت اموی واقع گشته و اموال ایشان مصادره گردید. این ظلم تا ...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) نام موضعی در پیش خطم الحجون در جانب سفلای سدره ٔ آل اسید از طریق نخله و حاج عراق . (معجم البلدان ).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی کعب انصاری . ابوداود طیالسی گوید که عبدالرحمان ابن جابراز حزم روایت دارد، ولیکن جز حبان کسی او را یاد نکرده ا...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ابی حزم قطعی ، از تبع تابعین است .
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبد عمرو خثعمی . بغوی گوید مدنی بود اما نمیدانم صحابی بود یا نه ، حدیثی راجع به حق خلیفه بر مردم از او آمده است . ...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمرو واقفی . ابومعشر گوید: از بکائین است که آیت : «فتولوا و اعینهم تفیض من الدمع» در حق ایشان نازل گردیده است . (ا...
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن ولیدبن عبدالملک بن مروان اموی . مادرش ام ولد بوده است . (العقد الفرید ج 5 ص 185).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) بنی عُوال نام کوهی در نواحی حجاز از غطفان . (معجم البلدان ).
حزم . [ ح َ ] (اِخ ) حدیدا. نام موضعی است و مرار شاعر در بیت ذیل نام آن برده : یقول صحابی اذ نظرت صبابةبحزم حدید اما بطرفک تسمح .(معجم ا...