حرا
نویسه گردانی:
ḤRʼ
حرا. [ ح ُرْ را ] (اِخ ) نام جائی در بادیه ٔ کلب است . (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
هرا. [ هَُ رْ را ] (اِ) درخشیدن . || ترس و بیم . (برهان ). مانند هُرِه دردلهره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آواز مهیب مانند آواز وحوش و ...
هرا. [ هَِ ] (اِ) فروریختن و آواز و صدای فروریختن . (برهان ).
هرا. [ هََ ] (اِخ ) هرات . (برهان ). رجوع به هرات شود.
هرا. [ هَِ ] (اِخ ) به عقیده ٔ یونانیها ربةالنوع زمین بوده . (ایران باستان پیرنیا، حاشیه ٔ ص 594). هرا بزرگترین ربةالنوع های المپی است . وی د...
هراء. [ هَِ ] (ع اِ) نوباوه ٔ خرما. نوباوه ٔ خرما درخت . (منتهی الارب ). فسیل النخل . (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام دیوی که موکل خوابهای زشت ...
هراء. [ هََ ] (ع ص ، اِ) سخن بسیار خطا یا زشت . (منتهی الارب ). سخن بسیار یا سخن فاسد که نظام ندارد. (اقرب الموارد). || فحش . || سخن تباه ...
هراء. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لزان بخش بستک شهرستان لار واقع در 96 هزارگزی جنوب خاوری بستک و در ساحل جنوبی رود آسو. جایی گرمسیر...
هراء. [ هََ رْ را ] (اِخ ) لقب ابومعاذ مسلم نحوی است که استاد کسائی و علم تصریف از وضع اوست . (منتهی الارب ). رجوع به معاذ هراء شود.
هرع . [ هََ ] (ع مص ) سخت راندن . || سرعت کردن . (منتهی الارب ).
هرع . [هََ رَ ] (ع مص ) روان گشتن خون . (منتهی الارب ). تند روان گشتن خون . (اقرب الموارد). || شتابان و مضطربانه رفتن . (منتهی الارب ) (اقر...