اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هراء

نویسه گردانی: HRʼʼ
هراء. [ هَِ ] (ع اِ) نوباوه ٔ خرما. نوباوه ٔ خرما درخت . (منتهی الارب ). فسیل النخل . (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام دیوی که موکل خوابهای زشت است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
هراء. [ هََ ] (ع ص ، اِ) سخن بسیار خطا یا زشت . (منتهی الارب ). سخن بسیار یا سخن فاسد که نظام ندارد. (اقرب الموارد). || فحش . || سخن تباه ...
هراء. [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لزان بخش بستک شهرستان لار واقع در 96 هزارگزی جنوب خاوری بستک و در ساحل جنوبی رود آسو. جایی گرمسیر...
هراء. [ هََ رْ را ] (اِخ ) لقب ابومعاذ مسلم نحوی است که استاد کسائی و علم تصریف از وضع اوست . (منتهی الارب ). رجوع به معاذ هراء شود.
هرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه...
هرا. [ هَُ رْ را ] (اِ) درخشیدن . || ترس و بیم . (برهان ). مانند هُرِه دردلهره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). || آواز مهیب مانند آواز وحوش و ...
هرا. [ هَِ ] (اِ) فروریختن و آواز و صدای فروریختن . (برهان ).
هرا. [ هََ ] (اِخ ) هرات . (برهان ). رجوع به هرات شود.
هرا. [ هَِ ] (اِخ ) به عقیده ٔ یونانیها ربةالنوع زمین بوده . (ایران باستان پیرنیا، حاشیه ٔ ص 594). هرا بزرگترین ربةالنوع های المپی است . وی د...
حراء. [ ح َرْ را ] (ع ص ) مؤنث : لکل کبد حراء احر.
حراء. [ ح ِ ] (اِخ ) نام کوهی است به مکه در سه میلی آن . (معجم البلدان ). نام کوهی است بشمال مکه در یک فرسنگی آن مشرف بر مِن̍ی و رسول ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.