حراب
نویسه گردانی:
ḤRʼB
حراب . [ ] (ع اِ) اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشترغاز و شترغاز شود.
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
حراب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حربة. (منتهی الارب ) : راهی بریده ام که درختان او ز خارهمچون مبارزانی بودند باحراب . مسعودسعد.ارباب آن حراب و ضرا...
حراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او ...
حراب . [ ح َرْ را ] (اِخ ) رجوع به حارث حراب شود.
هراب . [ هََ رْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
هرآب . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسه ٔ تبریز به بس...