گفتگو درباره واژه گزارش تخلف حراب نویسه گردانی: ḤRʼB حراب . [ ح ِ ] (ع مص ) تحارب . حرب . احتراب . محاربت . جنگ : ای بسا مرد شجاع اندر حراب که ببرد دست یا پایش ضراب . مولوی .با خیال دزد میکرد او حراب . مولوی .من چو تیغ و آن زننده آفتاب مارمیت اذ رمیت در حراب .مولوی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی حراب حراب . [ ] (ع اِ) اشترغاز. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اشترغاز و شترغاز شود. حراب حراب . [ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ حربة. (منتهی الارب ) : راهی بریده ام که درختان او ز خارهمچون مبارزانی بودند باحراب . مسعودسعد.ارباب آن حراب و ضرا... حراب حراب . [ ح َرْ را ] (اِخ ) رجوع به حارث حراب شود. هراب هراب . [ هََ رْ را ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ). هرآب هرآب . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد بخش بستان آباد شهرستان تبریز، در 21 هزارگزی باختر بستان آباد و چهار هزارگزی شوسه ٔ تبریز به بس... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود