اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرح

نویسه گردانی: ḤRḤ
حرح . [ ح َ رِ ] (ع ص ) مرد مولع به زنان .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
حره ٔ سلیم . [ ح َرْ رَ ی ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی بدو جانب اعلای نجد. (معجم البلدان ). و آنرا ام صبار نیز نامند. و در این جا حجرالرشح (ن ل : حجر...
حره ٔ تبوک . [ ح َرْ رَ ی ِ ت َ ] (اِخ ) موضعی است و غزوه ٔ تبوک بدانجا بود. (معجم البلدان ). رجوع به تبوک شود.
حره ٔ تقدة. [ ح َرْ رَ ی ِ ت ُ دَ ] (اِخ ) یا حره ٔ نُقْدة. نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حره ٔ ختلی . [ ح ُرْ رَ ی ِ خ ُت ْ ت َ ] (اِخ ) لقب خواهر محمود و عمه ٔ مسعود و محمد غزنوی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 70، 116، 205 و چ فیاض ص...
حره ٔ راجل . [ ح َرْ رَ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) موضعی به بلاد بنی عبس بن بغیض . زمخشری گوید:میان سر و مشارف حوران واقع است . (معجم البلدان ).
حره ٔ راهص . [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنی قریطبن عبدبن کلاب راهص را و آنرا نعل راهص نیز نامند. (معجم البلدان ).
حره ٔ راهط. [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنوقریض یا فزاره را.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حره ٔ وزواء. [ ح َرْ رَ ی ِ وِزْ ] (اِخ ) رجوع به حره ٔ قم شود.
حره ٔ شوران . [ ح َرْ رَ ی ِ ش َ ] (اِخ ) موضعی است به بطن عقیق . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۶ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.