اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرس

نویسه گردانی: ḤRS
حرس . [ ح َ ] (اِخ ) یکی از آبهای بنی عقیل و بقولی به معنی حل است در شعر زهیر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
حرص . [ ح ِ ] (ع مص ) آزور شدن . (ترجمان عادل بن علی ). ولع. وُلوع . طَمْع. طَمَع. طماع . طماعیة. تطمع. شح ّ. شره . حریصی کردن . (تاج المصادر). آ...
حرص . [ ح َ ] (ع مص ) کفانیدن و شکافتن ، چنانکه گازر جامه را از کوفتن سخت . دریدن جامه در کوفتن . (مهذب الاسماء). || از چراگاه گیاهی بر جای...
حرص . [ ح ِ ] (ع اِمص ) آز. آزوری . آزمندی . آزمند شدن .آزور شدن . ولع. وُلوع . هوا. زیادت جوئی . بیقرة. شره .شح ّ. طمع. حریصی . || (اصطلاح تصوف )...
حرص . [ ح َ ] (اِخ ) نام کوهیست در نجد و حرس نیز گفته اند. (معجم البلدان ).
حرث . [ ح َ ] (ع مص ) کشت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ) (ترجمان عادل ). کاشتن . کشت . زرع . کشاورزی . دهقنت . زراعت کردن . کشت و ز...
حرث .[ ح َ ] (ع اِ) کشت زار. کشتمند. زمین کشت کاریده . (مهذب الاسماء). شعرا و مترسلین غالباً این کلمه را با نسل و زرع قرین آرند : هرکجا رسید...
حرث . [ ح ُ ] (ع اِ) زمین کشت کاریده .
حرث . [ ح َ رِ ] (اِخ ) مماله ٔ حارث . رجوع به حارث شود.
حرث . [ ح ُ / ح َ ](اِخ ) نام موضعی از نواحی مدینة. (معجم البلدان ).
حرث . [ ح ُ رُ ] (اِخ ) نام موضعی به یمن و قصبه ٔ روئیة هم بدینجاست .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۵ ۳ ۴ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.