اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرف

نویسه گردانی: ḤRF
حرف . [ ح ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حِرْفة. پیشه ها. صناعتها :
همچنین علم و هنرها و حِرَف
چون ندید افزون از آنها در شرف .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حرف به حرف . [ ح َ ب ِ ح َ ] (ق مرکب ) طابق النعل بالنعل . حذو نعل بنعل . حرفاً بحرف .- حرف به حرف خواندن ؛ بدقت و بتمام خواندن : زن زنی ...
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آید رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد. 1- دوست گرامی در واژه نامه وآزه را مدخل نهاده و معنی می کنند نه بیت کامل...
بی حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی سخن و بدون تکلم . || بدون رد کردن . || بدون شک . || فوراً و فی الفور. (ناظم الاطباء).- بی حرف پ...
حرف زن . [ ح َ زَ ] (نف مرکب ) حَرّاف . متکلم . زبان آور. ترجمان . (فرهنگ رازی ).
حرف شنو. [ ح َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) کسی که تحت تأثیر سخن قرار گیرد. دهن بین . در بزرگسالان صفت مذموم است و در کودکان صفت مدح است : ...
حرف حق . [ ح َ ف ِ ح َق ق / ح َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف نورانی . رجوع به آن کلمه شود. || بیان درست . سخن درست . سخن صحیح . رجوع به ...
حرف گیر. [ ح َ ] (نف مرکب ) عیب گیرنده . عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده . (شرفنامه ٔ منیری ). خرده گیر. نقاد سخن . ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در ...
حرف مد. [ ح َ ف ِ م َدد ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف عله است هنگامی که ساکن باشد و حرکت حرف پیش از آن هم جنس وی باشد، پس هر حرف مد ح...
پیش حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ) آنکه سخنش مقدم و غالب باشد. کسی که سخنش غالب باشد : شبلی آن پیش حرف صاحب حال وآن مربعنشین صدر کمال .طالب آم...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.