اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حرة

نویسه گردانی: ḤR
حرة. [ ح ِ رَ ] (ع اِ) تاج ریزی و عنب الثعلب . (ناظم الأطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حره گوهر. [ ح ُرْ رَ گ َ هََ ] (اِخ ) لقب دختر مسعودبن محمودبن سبکتکین . و او را مسعود به برادرزاده ٔ خویش امیر احمدبن محمد بزنی داد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حره ٔ واقم . [ ح َرْ رَ ی ِ ق ِ ] (اِخ ) یکی از دو حره ٔ مدینه است و آن حره ٔ شرقیة باشد. و وقعةالحرة مشهور به ایام یزیدبن معاویة به سال 63 ه...
حره ٔ راجل . [ ح َرْ رَ ی ِ ج ِ ] (اِخ ) موضعی به بلاد بنی عبس بن بغیض . زمخشری گوید:میان سر و مشارف حوران واقع است . (معجم البلدان ).
حره ٔ راهص . [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنی قریطبن عبدبن کلاب راهص را و آنرا نعل راهص نیز نامند. (معجم البلدان ).
حره ٔ راهط. [ ح َرْ رَ ی ِ هَِ ] (اِخ ) زمینی است بنوقریض یا فزاره را.
حره ٔ رماح . [ ح َرْ رَ ی ِ رُ ] (اِخ ) موضعی است به دهناء. (معجم البلدان ).
حره ٔ زینب . [ ح ُرْ رَ ی ِ زَ ن َ ] (اِخ ) ظاهراً خواهر محمودسبکتکین بوده است و نامزد بغراتکین برادرزاده ٔ ارسلان خان . (تاریخ بیهقی ص 193). رج...
حره ٔ سلیم . [ ح َرْ رَ ی ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) موضعی بدو جانب اعلای نجد. (معجم البلدان ). و آنرا ام صبار نیز نامند. و در این جا حجرالرشح (ن ل : حجر...
حره ٔ عسعس . [ ح َرْ رَ ی ِ ع َ ع َ ] (اِخ ) موضعی است . (معجم البلدان ).
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.